بارها از گلویم زده ام

بارها از گلویم زده ام
تا در حد و توانِ خود
برایت گوشواره بخرم
از گلویم زده ام
تا با یک کادوی کوچک
در دنیای خودم عشق بورزم
که من نیز مردی شده ام
که من نیز غرور دارم
و بارها از خودم گذشته ام
پنهانی غصه خورده ام
و با خنده های بیخودی
جلوی قار قورِ شکم ام را گرفته ام
عشق ات مرا عذاب می دهد
اما راضی ام به این درد
راضی ام به سختی
چرا که من نیز
شبیه پروازِ عقاب
لابلای هزاران تیر هوایی
شبیهِ عبورِ ماده روباهی گرسنه
از اتوبانی شلوغ
در دوست داشتن ات ریسک می کنم
دوست داشتن ات را دوست دارم...




#بهرنگ_قاسمی
دیدگاه ها (۵)

اتفاق افتادمثل اشکیکه چند سالمنتظر افتادنش باشی...نه بارانین...

سرباز به خانه ی آخر رسیدوزیر شدمن به تو رسیدماسیر...#امید_صب...

سر عادت است صبح‌ها نامَ‌ت را صدا می‌کنممی‌گویم چای ریخته‌ام،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط