قفسی خواهم ساخت

قفسی خواهم ساخت...
به بلندای شب ازادی
تا حصارش باشد...
مرز محدودی میان
من و ان فصل غریب؛
با تو راه خواهم رفت
در میان پشت پس توی خیال
در همان کاخ خیالی که تو را میسازم
باتو من خواهم مرد
به همان مرگ
که ناز نفسش
بی تو هر لحظه مرا میبوسد
قفسم رادر همین نزدیکی...
پیش چشمان تو من خواهم ساخت
تا که بوی تن ازادی تو
باز فصل بیمار مرا
سمت اسارت نبرد!!!
دیدگاه ها (۵)

چمدان دست تو و ترس به چشمان من است این غم انگیزترینحا...

ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند
بره های این حوالی گرگ ها ...

وقتی میشود دقایق عمرت را با آدمهای خوب بگذرانی،چرا باید لحظه...

دلت که گرفته باشد …تازه آغاز ماجراست …قدم به قدم خاطرات می آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط