پارت۸
از زبان ا/ت
داشتیم میرفتیم سمت خونه که تو راهمون یه بستنی فروشی بود.یونگی دوتا بسنی گرفت و رفتیم خونه. رسیدیم و وارد خونه شدیم. وقتی رفتیم تو یه دختر و یه زن و یه مرد اون تو بودن.
جین:اومدین یونگی خونه دختر خالت اینجان.
یونگی:اینا اینجا چکار میکنن زود برین بیرون!
جین:حالت خوبه یونگی.
یونگی:شما کی بهتون گفته بیاین تو!نکنه بابا بهتون گفته منو ببرین ها!!!
دختر خاله:یونگی این دختره کیه باهات؟😠
یونگی:به تو چه ربطی داره!
دخترخاله:مگه قرار نبود من مثل دوست دخترت باشم.
یونگی:من کی اینو گفتم من ازت چندشم میشه همینطور پدر و مادرت
خاله:یونگی ما اومدیم که بهت بگیم چون نزدیک ۳۰ سالته میخوایم لورا رو به عنوان زنت برداری(لورا دختر خاله یونگیه)
یونگی:من گفتم نمیخوام ازدواج کنم چرا نمیفهمین!
خاله:پس تا کی میخوای اینجوری بمونی تنها دوست دخترت لورا هست...
یونگی:کی گفته .!من از صورتش چندشم میشه این چه گوهیه که بخوامش من دوستون ندارم .
خاله:پس کیه؟😑
یونگی:ا/ت!ا/ت دوستمه!
خاله:این کدوم گوهیه که میخوای دوستت باشه
یونگی:روش حرف نزن خودش کره ای بلد نیست ولی هدیه از بابابزرگه!بابابزرگ بهم گفت مثل خواهرم دوسش داشته باشم منم هر چی بابابزرگ بهم هدیه میده برام غنیمست.ا/ت رو هم با هیچی عوض نمیکنم حتی اگه جلوم خون گریه کنین.
خاله:چرا اینجوری با خالت حرف میزنی خانوادت چی برات کم گزاشتن
یونگی:همه چی!!!
شوهرخاله:یونگی اروم باش داد نزن خالته
یونگی:تو دخالت نکن خالمه دوست دارم سرش داد بزنم .
ا/ت:یونگی چی شده چرا داد میزنی اینا کین؟
یونگی:ا/ت تو برو تو اتاق نترس بعدا میام.
ا/ت:چشم
بدو رفتم تو اتاق یعنی چی میگفتن اینا خانواده یونگین؟پس چرا دختر دارن حتما از اشناهاشونن. رفتم رو تخت نشستم. بعد چند دقیقه در باز شد.همون دخترس به اینگلیسی بهش گفتم:تو کی یونگی میشی؟
اون هم به اینگلیسی جواب داد:دوست دخترشم😏
ا/ت:یونگی اصلا دوست دختر نداره.
لورا:من برا زر زدنت نیومدم اومدم که حسابتو برسونم.
ا/ت:مگه چکار کردم؟
لورا:همه کار کردی قرار بود یونگی بام ازدواج کنه ولی تو همه چیو خراب کردی!
ا/ت:من کاری نکردم.
بعد حرفم اومد جلو یه لگد تو شکمم زد و افتادم زمین و همین طور ادامه میداد و از درد داد میزدم که یونگی اومد تو اتاق.....
خب این هم از این پارت 😁
خوشتون اومد لایک و کامنت بدید😁
فالو کنین فالو میشید😁
داشتیم میرفتیم سمت خونه که تو راهمون یه بستنی فروشی بود.یونگی دوتا بسنی گرفت و رفتیم خونه. رسیدیم و وارد خونه شدیم. وقتی رفتیم تو یه دختر و یه زن و یه مرد اون تو بودن.
جین:اومدین یونگی خونه دختر خالت اینجان.
یونگی:اینا اینجا چکار میکنن زود برین بیرون!
جین:حالت خوبه یونگی.
یونگی:شما کی بهتون گفته بیاین تو!نکنه بابا بهتون گفته منو ببرین ها!!!
دختر خاله:یونگی این دختره کیه باهات؟😠
یونگی:به تو چه ربطی داره!
دخترخاله:مگه قرار نبود من مثل دوست دخترت باشم.
یونگی:من کی اینو گفتم من ازت چندشم میشه همینطور پدر و مادرت
خاله:یونگی ما اومدیم که بهت بگیم چون نزدیک ۳۰ سالته میخوایم لورا رو به عنوان زنت برداری(لورا دختر خاله یونگیه)
یونگی:من گفتم نمیخوام ازدواج کنم چرا نمیفهمین!
خاله:پس تا کی میخوای اینجوری بمونی تنها دوست دخترت لورا هست...
یونگی:کی گفته .!من از صورتش چندشم میشه این چه گوهیه که بخوامش من دوستون ندارم .
خاله:پس کیه؟😑
یونگی:ا/ت!ا/ت دوستمه!
خاله:این کدوم گوهیه که میخوای دوستت باشه
یونگی:روش حرف نزن خودش کره ای بلد نیست ولی هدیه از بابابزرگه!بابابزرگ بهم گفت مثل خواهرم دوسش داشته باشم منم هر چی بابابزرگ بهم هدیه میده برام غنیمست.ا/ت رو هم با هیچی عوض نمیکنم حتی اگه جلوم خون گریه کنین.
خاله:چرا اینجوری با خالت حرف میزنی خانوادت چی برات کم گزاشتن
یونگی:همه چی!!!
شوهرخاله:یونگی اروم باش داد نزن خالته
یونگی:تو دخالت نکن خالمه دوست دارم سرش داد بزنم .
ا/ت:یونگی چی شده چرا داد میزنی اینا کین؟
یونگی:ا/ت تو برو تو اتاق نترس بعدا میام.
ا/ت:چشم
بدو رفتم تو اتاق یعنی چی میگفتن اینا خانواده یونگین؟پس چرا دختر دارن حتما از اشناهاشونن. رفتم رو تخت نشستم. بعد چند دقیقه در باز شد.همون دخترس به اینگلیسی بهش گفتم:تو کی یونگی میشی؟
اون هم به اینگلیسی جواب داد:دوست دخترشم😏
ا/ت:یونگی اصلا دوست دختر نداره.
لورا:من برا زر زدنت نیومدم اومدم که حسابتو برسونم.
ا/ت:مگه چکار کردم؟
لورا:همه کار کردی قرار بود یونگی بام ازدواج کنه ولی تو همه چیو خراب کردی!
ا/ت:من کاری نکردم.
بعد حرفم اومد جلو یه لگد تو شکمم زد و افتادم زمین و همین طور ادامه میداد و از درد داد میزدم که یونگی اومد تو اتاق.....
خب این هم از این پارت 😁
خوشتون اومد لایک و کامنت بدید😁
فالو کنین فالو میشید😁
۲۳.۷k
۲۵ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.