خاطرات شهید محمد طحانیان
خاطرات شهید محمد طحانیان
دیماه سال 57تواوج تظاهرات بامحمدیه روزرسیدیم اول خیابون گوهرشاداحمدآباد دیدیم تیراندازی شد .امریکاییها تواون خیابون بین میلان دوم وسوم سمت چپ جاسوس خونه داشتن که چند سربازژاندارمری محافظش بودن مردم برای تسخیرش هجوم بردن که سه نفرازسربازابمردم پیوستن وتفنگاشونوتحویل مردم دادن ولی یکی ازاونابطرف مردم شلیک کردودونفررو شهیدکرد .مردم ریختن وسربازروکه ازوحشت داشت سکته میکردگرفتن وبایه ماشین فرستادن خونه آیه الله شیرازی .من ومحمد بابقیه رسیدیم جلوجاسوسخونه دیدیم ازطبقه دوم آتش زبونه میکشه یهوازداخل یکی دادزد برین بیرون اینجا پرکپسول گازه .توساختمون شایدصدنفری بودن وبیرون هم که شلوغترازداخل . آتش هم هرلحظه شعله ورترمیشد .درهمین گیرودارمحمد گفت بایدکپسولهاروازتوخونه بیاریم بیرون وگرنه فاجعه میشه ومثل گربه پرید توحیاط وتااومدم دنبالش برم دیدم روپشت بوم طبقه دومه .من وبقیه جمعیت نگاهش میکردیم واون کپسولهارو یکی یکی توی حیاط می انداخت یادمه دقیقا11تاکپسول انداخت توی حیاط وبعد دستاشو بلند کردوباخوشحالی گفت تموم شد .دادزدم سریع بیا پایین اونم دیدازتوساختمون بخاطر آتیش نمیتونه بیادپایین ازلبه دیوار مثل این بندبازاپریدرولبه پنجره طبقه اول وبعد توی حیاط وازونجاهم اومد پایین .مردم تحسینش کردن ویکی گفت خداپدرتو بیامرزه که بقیه خونه هارواز انفجارنجات دادی .محمد طبق معمول لبخند زدوگفت کارخدابود
راوی: حسین جلایر(از دوستان شهید)
دیماه سال 57تواوج تظاهرات بامحمدیه روزرسیدیم اول خیابون گوهرشاداحمدآباد دیدیم تیراندازی شد .امریکاییها تواون خیابون بین میلان دوم وسوم سمت چپ جاسوس خونه داشتن که چند سربازژاندارمری محافظش بودن مردم برای تسخیرش هجوم بردن که سه نفرازسربازابمردم پیوستن وتفنگاشونوتحویل مردم دادن ولی یکی ازاونابطرف مردم شلیک کردودونفررو شهیدکرد .مردم ریختن وسربازروکه ازوحشت داشت سکته میکردگرفتن وبایه ماشین فرستادن خونه آیه الله شیرازی .من ومحمد بابقیه رسیدیم جلوجاسوسخونه دیدیم ازطبقه دوم آتش زبونه میکشه یهوازداخل یکی دادزد برین بیرون اینجا پرکپسول گازه .توساختمون شایدصدنفری بودن وبیرون هم که شلوغترازداخل . آتش هم هرلحظه شعله ورترمیشد .درهمین گیرودارمحمد گفت بایدکپسولهاروازتوخونه بیاریم بیرون وگرنه فاجعه میشه ومثل گربه پرید توحیاط وتااومدم دنبالش برم دیدم روپشت بوم طبقه دومه .من وبقیه جمعیت نگاهش میکردیم واون کپسولهارو یکی یکی توی حیاط می انداخت یادمه دقیقا11تاکپسول انداخت توی حیاط وبعد دستاشو بلند کردوباخوشحالی گفت تموم شد .دادزدم سریع بیا پایین اونم دیدازتوساختمون بخاطر آتیش نمیتونه بیادپایین ازلبه دیوار مثل این بندبازاپریدرولبه پنجره طبقه اول وبعد توی حیاط وازونجاهم اومد پایین .مردم تحسینش کردن ویکی گفت خداپدرتو بیامرزه که بقیه خونه هارواز انفجارنجات دادی .محمد طبق معمول لبخند زدوگفت کارخدابود
راوی: حسین جلایر(از دوستان شهید)
۴۸۸
۱۵ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.