من زنده بودم اما انگار مرده بودم

من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
*** او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم ***
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم

@androidmax
دیدگاه ها (۱)

دلایل بودنم را مــــــــرور میکنم هر روزهر روز از تعدادشان ک...

آنــــــــــقدر که تـــــو را میخواهَم ، بودنِ خــودم رانمیخ...

وقتی دو قلــــب برای یکـدیگر بتپد…هیچ فاصلـــ ــه ای دور نیس...

غصه نخور…اگه رفت،گریه نکن…یک روزچشمان یک نفر،عاشقش میکند…یک ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط