نماز شب
#نماز_شب
#شهدا
روزهای آخر راهیان بود رفتیم منطقه ی طلاییه
غروب بود که رسیدیم هیچ کس نبود
طلاییه خیلی غریب بود
سید تا پاش رسید طلاییه حال عجیبی پیدا کرد گریه امانش نمی داد من به حال خودش رهاش کردم .
رفت طرف ضریح شهدای گمنام گریه هاش تبدیل به ضجه شده بود.
دیدم سید داره از دست میره رفتم نزدیکش
گفت فلانی قلبم داره از جا کنده میشه ،
دستش رو گرفتم بردم داخل یادمان دراز کشید خیلی نگران شدم تا شهر فاصله ی زیادی داشتیم از طرفی هم تاریکی شب امکان تردد در جاده مرزی را نمی داد.
بالا سر سید نشستیم تا یک مقدار حالش بهتر شد جای مناسبی براش تهیه کردیم تا خوب استراحت کنه .
من هم گوشه ای چشمم گرم شد و خوابیدم .
نیمه های شب یک لحظه نگران بیدار شدم و سمت سید چرخیدم سر جاش نبود!!!!!❗ ️
چشم چرخوندم دیدم گوشه ای مشغول نماز شب هست.
از خجالت آب شدم.
من فکر می کردم سید با این حال زارش نماز صبحش هم به زور می خونه غافل از اینکه سید کجا و ما کجا
راوی :یکی از دوستان #شهید_سید_میلاد_مصطفوی
#خاکیان_خدایی
#شهدا
روزهای آخر راهیان بود رفتیم منطقه ی طلاییه
غروب بود که رسیدیم هیچ کس نبود
طلاییه خیلی غریب بود
سید تا پاش رسید طلاییه حال عجیبی پیدا کرد گریه امانش نمی داد من به حال خودش رهاش کردم .
رفت طرف ضریح شهدای گمنام گریه هاش تبدیل به ضجه شده بود.
دیدم سید داره از دست میره رفتم نزدیکش
گفت فلانی قلبم داره از جا کنده میشه ،
دستش رو گرفتم بردم داخل یادمان دراز کشید خیلی نگران شدم تا شهر فاصله ی زیادی داشتیم از طرفی هم تاریکی شب امکان تردد در جاده مرزی را نمی داد.
بالا سر سید نشستیم تا یک مقدار حالش بهتر شد جای مناسبی براش تهیه کردیم تا خوب استراحت کنه .
من هم گوشه ای چشمم گرم شد و خوابیدم .
نیمه های شب یک لحظه نگران بیدار شدم و سمت سید چرخیدم سر جاش نبود!!!!!❗ ️
چشم چرخوندم دیدم گوشه ای مشغول نماز شب هست.
از خجالت آب شدم.
من فکر می کردم سید با این حال زارش نماز صبحش هم به زور می خونه غافل از اینکه سید کجا و ما کجا
راوی :یکی از دوستان #شهید_سید_میلاد_مصطفوی
#خاکیان_خدایی
۱.۸k
۲۲ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.