آرزو نمیدونست چکااار کنه...
آرزو نمیدونست چکااار کنه...
یه شماره ایی تو گوشی علی دید که براش اشنابود ارزو خیلی ناراحت شد و رف تو فکر قدیمی ...
که وقتی با ناهید دوست بود شماره لعیا دخترخاله ی علی رو یواشکی از گوشی ناهید برده بود ...
اونموقه ارزو گوشی نداشت ولی شماره رو حفظ کرد و بعدا تو کاغذ نوشت موند پیشش ...
شماره رو برد و گف مبادا روزی با علی ازدواج کرد اگه روزی شماره لعیا دید تو گوشی علی حداقل بشناسه.....و اینجوری هم شد ...
ارزو یدفه به خودش اومد و دید اره همونه و جییییییییغ کشید ...رو سرش میزد و داد میزد ....ن...ن...نه...تو چطور جرات داری به عشق خودم پیام بدی لعنتی ...لعیا توخیلی بدجنسی.....و یادش اومد پس مهدی و ناهید حرفشون بی دلیل نبوده.....
مهدی و ناهید همیشه به ارزو میگفتن که علی با لعیا دوسته عاشقشه....
ولی ارزو باورنمیکرد همیشه مسخره اشون میکرد و بهشون میگف بزار عاشق باشن به من چه...ولی از دورنش تیکه تیکه میشد...ناهیدهمیشه به ارزومیگف لعیا عاشق علی و حسن پسر عموش شده ...بازهم ارزو باورش نمیکرد...ارزو تو ماشین فکرکرد ....جیغ زد .....گریه کرد....داد زد....
تا علی اومد با خنده سوار ماشین شد ...
ماشین روشن کرد رفتن ...تا لحظاتی علی دید ارزو بدجور ساکته و تو خودشه ...داشتن میرفتن سمت خونه عمه ی ارزو که باید چادرسفید که واسه حنابندون خریده بودن ارزو بره با عمه اش باهم برن خیاطی ....
علی هی با ارزو حرف میزد ...
ولی ارزو هیچ حرفی ازدهنش نمیومدبیرون ...
که رسیدن دم خونه ی عمه ارزو،ارزو خواست پیاده بشه که علی دستشو گرف ....
وبهش گف چته توووو ....عزیزم چرا یهو اینجوری شدی عشقم...چیزی شده ارزویم ...نگرانم کردی هااا....باز ارزو فقط چپ چپی نیگاش میکرد و حرف نمیزد...
تا ارزو عصبی شد ...گوشی علی بالای داشورد بود...برد محکم پرتش کرد سمت علی زد تو شکمش...علی دردش اومد گف آخ...چته توووو چرا گوشی پرت میکنی.....دبگوووودیگه...لامصب...
ارزو چشاش پراز اشک شد و به علی گف خیلی نامردی علی ....اصلا فک نمیکردم اینقد زود بهم خیانت کنی....
علی گوشاشو تیز کرد و چشاش اندازه گردو شدن و گف چیییی...من نامردم چکار کردم اخه ....یه پوزخندی زد و گف اخه بهم میاد نامرد باشم عزیزم ....
تا ارزو به علی گف این شماره کیه بهت پیام عاشقونه داده ...
علی رف تو دریافتی پیامها دید
اره شماره غریبه و سرش بالا کرد و گف باور کن من هم نمیدونم کیه دیشب اخرای شب بهم پیام داد...
ارزو گفتش نفهمیدی کیه اره ....
علی تعجب کرد یعنی خودت این شماره میشناسی ارزو.....
کیه اخه ...
علی هی میگف باورکن نمیشناسم ...
نکنه یکی از دختراس و خندید...
ارزو باگریه بهش گف واقعا که علی پس هنوز هم با لعیا در ارتباطی ....
اره...؟؟؟؟
تا اسم لعیا شنید علی زود رفت طرف گوشیش...ارزو دیگه چیزی نگف
باعصبی پیاده شد ...
رفت در خونه ی عمه اش زد ...
علی موند تو ماشین و به گوشیش نیگامیکرد ....
که ارزو بیشتر میسوخت ...با ناراحتی وارد خونه عمه اش شد ...باعمه اش روبوسی کرد و رفتن تو.....چند لحظه میگذشت که علی در زد و گف یاالله...
عمه ارزو رفت بهش گف ....
بیا تو اقا علی حالتون خوبه بفرمایید خونه خودتونه که علی گف نه ممنون من بیرون منتظر ارزو هستم فقط یه کار کوچولو بهاش داشتم اگه میشه صداش کنید بیاد بیزحمت...
عمه ارزو رف به ارزو گف که علی صداته....
ارزو نمیخواست بره ولی جلوی عمه زشته اگه نره...میترسید بعد سوال پیچش کنه...
رف بهش گف ها ...چیه...من هیچ حرفی بهات ندارم ...
علی اومد نزدیک ارزو و بهش گف براش قسم خورد ....
که هیچ ارتباطی بهاش نداره...
ارزو عزیزم یادت رف چقد عذاب کشیدیم تابهم رسیدیم ...
حالا اوایل زندگیمون برام زهرمارش نکن...
باورکن رفتیم خونه جلوخودت براش زنگ میزنم پدرشو درمیارم ....ازجونم چی میخواد بعداز شیش سال اومده که چی اون هم شوهرکرده بچه داره ازخودش باید خجالت بکشه...ارزو بهش گف باشه پس بهم قول میدی رفتیم خونه میای خونمون که بهش زنگ بزنی و سرش دادبزنی...علی با جدیت بهش گف باشه حتما عزیزم هرچی تو بگی.....
ارزو وعمه اش باهم رفتن چادربردن خیاطی و اومدن...
ارزو اومد سوار شد و رفتن ...علی سعی میکرد با حرفاش ارزو رو بخندونه ولی ارزو اصلا نمیخندید ...
ناراحت بود و هی به علی میگف بسه دیگه ...و ازدستش دلخور بود خییییلی....
تاخونه بیشتر ساکت بودن سکوت بیشتر از ارزو بود و همش فک میکرد که علی واقعا به لعیا زنگ میزنه ....نوچ اصلا ...میدونم زنگ نمیزنه ....
تا رسیدن خونه....
ارزو به علی گف زود منو که رسوندی لباساتو عوض کن ...
بیا خونمون که تا به اون پدرسوخته زنگ بزنی ....
که علی گف چی ...به کی زنگ بزنم ....ارزو جیییییغ زد سرشو گف همون که بهم قووووووول دادی زودی یادت رف.....
علی گف هاااااا....اره اره ....باشه تو برو خونه من زود لباسامو عوض
یه شماره ایی تو گوشی علی دید که براش اشنابود ارزو خیلی ناراحت شد و رف تو فکر قدیمی ...
که وقتی با ناهید دوست بود شماره لعیا دخترخاله ی علی رو یواشکی از گوشی ناهید برده بود ...
اونموقه ارزو گوشی نداشت ولی شماره رو حفظ کرد و بعدا تو کاغذ نوشت موند پیشش ...
شماره رو برد و گف مبادا روزی با علی ازدواج کرد اگه روزی شماره لعیا دید تو گوشی علی حداقل بشناسه.....و اینجوری هم شد ...
ارزو یدفه به خودش اومد و دید اره همونه و جییییییییغ کشید ...رو سرش میزد و داد میزد ....ن...ن...نه...تو چطور جرات داری به عشق خودم پیام بدی لعنتی ...لعیا توخیلی بدجنسی.....و یادش اومد پس مهدی و ناهید حرفشون بی دلیل نبوده.....
مهدی و ناهید همیشه به ارزو میگفتن که علی با لعیا دوسته عاشقشه....
ولی ارزو باورنمیکرد همیشه مسخره اشون میکرد و بهشون میگف بزار عاشق باشن به من چه...ولی از دورنش تیکه تیکه میشد...ناهیدهمیشه به ارزومیگف لعیا عاشق علی و حسن پسر عموش شده ...بازهم ارزو باورش نمیکرد...ارزو تو ماشین فکرکرد ....جیغ زد .....گریه کرد....داد زد....
تا علی اومد با خنده سوار ماشین شد ...
ماشین روشن کرد رفتن ...تا لحظاتی علی دید ارزو بدجور ساکته و تو خودشه ...داشتن میرفتن سمت خونه عمه ی ارزو که باید چادرسفید که واسه حنابندون خریده بودن ارزو بره با عمه اش باهم برن خیاطی ....
علی هی با ارزو حرف میزد ...
ولی ارزو هیچ حرفی ازدهنش نمیومدبیرون ...
که رسیدن دم خونه ی عمه ارزو،ارزو خواست پیاده بشه که علی دستشو گرف ....
وبهش گف چته توووو ....عزیزم چرا یهو اینجوری شدی عشقم...چیزی شده ارزویم ...نگرانم کردی هااا....باز ارزو فقط چپ چپی نیگاش میکرد و حرف نمیزد...
تا ارزو عصبی شد ...گوشی علی بالای داشورد بود...برد محکم پرتش کرد سمت علی زد تو شکمش...علی دردش اومد گف آخ...چته توووو چرا گوشی پرت میکنی.....دبگوووودیگه...لامصب...
ارزو چشاش پراز اشک شد و به علی گف خیلی نامردی علی ....اصلا فک نمیکردم اینقد زود بهم خیانت کنی....
علی گوشاشو تیز کرد و چشاش اندازه گردو شدن و گف چیییی...من نامردم چکار کردم اخه ....یه پوزخندی زد و گف اخه بهم میاد نامرد باشم عزیزم ....
تا ارزو به علی گف این شماره کیه بهت پیام عاشقونه داده ...
علی رف تو دریافتی پیامها دید
اره شماره غریبه و سرش بالا کرد و گف باور کن من هم نمیدونم کیه دیشب اخرای شب بهم پیام داد...
ارزو گفتش نفهمیدی کیه اره ....
علی تعجب کرد یعنی خودت این شماره میشناسی ارزو.....
کیه اخه ...
علی هی میگف باورکن نمیشناسم ...
نکنه یکی از دختراس و خندید...
ارزو باگریه بهش گف واقعا که علی پس هنوز هم با لعیا در ارتباطی ....
اره...؟؟؟؟
تا اسم لعیا شنید علی زود رفت طرف گوشیش...ارزو دیگه چیزی نگف
باعصبی پیاده شد ...
رفت در خونه ی عمه اش زد ...
علی موند تو ماشین و به گوشیش نیگامیکرد ....
که ارزو بیشتر میسوخت ...با ناراحتی وارد خونه عمه اش شد ...باعمه اش روبوسی کرد و رفتن تو.....چند لحظه میگذشت که علی در زد و گف یاالله...
عمه ارزو رفت بهش گف ....
بیا تو اقا علی حالتون خوبه بفرمایید خونه خودتونه که علی گف نه ممنون من بیرون منتظر ارزو هستم فقط یه کار کوچولو بهاش داشتم اگه میشه صداش کنید بیاد بیزحمت...
عمه ارزو رف به ارزو گف که علی صداته....
ارزو نمیخواست بره ولی جلوی عمه زشته اگه نره...میترسید بعد سوال پیچش کنه...
رف بهش گف ها ...چیه...من هیچ حرفی بهات ندارم ...
علی اومد نزدیک ارزو و بهش گف براش قسم خورد ....
که هیچ ارتباطی بهاش نداره...
ارزو عزیزم یادت رف چقد عذاب کشیدیم تابهم رسیدیم ...
حالا اوایل زندگیمون برام زهرمارش نکن...
باورکن رفتیم خونه جلوخودت براش زنگ میزنم پدرشو درمیارم ....ازجونم چی میخواد بعداز شیش سال اومده که چی اون هم شوهرکرده بچه داره ازخودش باید خجالت بکشه...ارزو بهش گف باشه پس بهم قول میدی رفتیم خونه میای خونمون که بهش زنگ بزنی و سرش دادبزنی...علی با جدیت بهش گف باشه حتما عزیزم هرچی تو بگی.....
ارزو وعمه اش باهم رفتن چادربردن خیاطی و اومدن...
ارزو اومد سوار شد و رفتن ...علی سعی میکرد با حرفاش ارزو رو بخندونه ولی ارزو اصلا نمیخندید ...
ناراحت بود و هی به علی میگف بسه دیگه ...و ازدستش دلخور بود خییییلی....
تاخونه بیشتر ساکت بودن سکوت بیشتر از ارزو بود و همش فک میکرد که علی واقعا به لعیا زنگ میزنه ....نوچ اصلا ...میدونم زنگ نمیزنه ....
تا رسیدن خونه....
ارزو به علی گف زود منو که رسوندی لباساتو عوض کن ...
بیا خونمون که تا به اون پدرسوخته زنگ بزنی ....
که علی گف چی ...به کی زنگ بزنم ....ارزو جیییییغ زد سرشو گف همون که بهم قووووووول دادی زودی یادت رف.....
علی گف هاااااا....اره اره ....باشه تو برو خونه من زود لباسامو عوض
۳۱.۲k
۳۱ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.