در دلم می آیی و هی بیقرارم می کنی

در دلم می آیی و هی بیقرارم می کنی
ناامیدم من چرا امیدوارم می کنی
این که می دانی که سهم من نخواهی شد چرا
با قرارچشمهایت بیقرارم می کنی
دیدگاه ها (۱)

با تو خوشبختممثل پیچکی که به دیوار رسیده باشد،مثل پرنده‌ای ک...

تو به تحریکِ فلک،فتنه‌یِ دورانِ منی،من به تصدیقِ نظر،محوِ تم...

هوایِ عاشقی با تو،مثلِ بهار های گیلان غیرِ قابل پیش بینی است...

بهار را ببینچگونه از خود می تکانَد برگ های فرسوده راتو هم جو...

عاشق نشدی زاهد ، از  عشق چه می دانی یک مهر زِ او دیدم ، از غ...

‹ دلم میخواهد مدتی بمیرم ، نه بخاطر این ك ناامیدم . .بخاطر ا...

خودم را کشان کشان می رسانم خانه و روی تخت پرت می کنمپلک های ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط