چشمهایت را میبوسممی دانم هیچ کس،هیچ گاهدر هیچ لحظه ای از آفرینشآنچه را که من در گرگ و میشنگاه تو دیدم، نخواهد دیدچشم هایت را می بوسمو زیر بارانی از واژه هایتکراری تازه می شوم