خانزاده پارت جلددوم
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت6 #جلد_دوم
با تموم شدن حرفش صدای کفشای پاشنه بلندش که داشت به سمت در میومد باعث شد با نهایت سرعت برگردم به اتاق و درست ثانیه اخر درو ببندم.
دختره عصبی از شرکت بیرون رفت و اهورا هم چنان بی هیچ حرکتی توی اتاقش مونده بود.
ثانیه ای بعد صدای عربده های متعددش و شکسته شدن اشیا اتاق بلند شد!
به منشی پیام دادم که به اهورا نگه من داخل شرکتم و همون جا توی همون اتاق زدم زیر گریه.
نمی دونم چند ساعت شده بود که با خودم خلوت کرده بودم اما بالاخره به خودم اومدم و از شرکت بیرون زدم.
نمی خواستم بهش بگم که از این موضوع خبر دارم.
اما...
اما مگه من کم گذاشتم براش که رفت سراغ یکی دیگه؟ چرا این کارو کرد؟ به همین زودی دلش رو زدم؟
یه بچه؟ یه پسر به اسم یاشار؟ یعنی تا این حد با هم پیش رفتن که از اهورا بچه هم داشته؟
ان قدر حالم بد بود که تا شب همین طور با ماشین تو خیابونا روندم...بدون اینکه برم دنبال مونس. نمی دونستم چیکار کنم، درمونده شده بودم.
شاید چون اون بچه پسر بود و ارباب دنبال وارث می گشت اهورا خیلی ساده منو از زندگیش شوت می کرد بیرون و اونو می گرفت.
به ساعت نگاه کردم...نیم ساعت دیگه اهورا میومد خونه و اگر می دید من نیستم و مونسم نیست حتما کلی نگران می شد.
دوباره اشکام سرازیر شدن، منه خر با این حال که اهورا بهم خیانت کرده و از اون زن یه بچه هم داره بازم نگرانشم. چقدر احمقم!
به سمت خونه راحیل روندم و مونس و ازش گرفتم.
دخترکم باهام قهر کرده بود که کل روز رو تنهاش گذاشتم.
نمی دونست مامانش تو چه جهنمی دست و پا می زنه و داره بین مرگ و زندگی جون میده.
* * * * *
بر خلاف دیروز دقیقا سر موقع اومد. اصلا نمیخواستم به روش بیارم که امروز اومدم شرکت و رازش و فهمیدم.
می خواستم ببینم تا کی میخواد با مخفی کردن از من خیانتش رو پنهان کنه.
به محض اینکه لباسام و عوض کردم و مونس و تفهیم کردم به اهورا چیزی درباره اینکه کل روز خونه راحیل بوده نگه کلید توی در چرخید و صدای قدماش و بعد صدای خودش تو خونه طنین انداخت
_آیلین؟ خانومم؟
پوزخند نشست رو لبام...هه!
🌹🍁
Comments please
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
#عکس_نوشته #جذاب #دخترونه #هنر_عکاسی #طنز #wallpaper #عاشقانه #فردوس_برین #apink #فانتزی
#خان_زاده #پارت6 #جلد_دوم
با تموم شدن حرفش صدای کفشای پاشنه بلندش که داشت به سمت در میومد باعث شد با نهایت سرعت برگردم به اتاق و درست ثانیه اخر درو ببندم.
دختره عصبی از شرکت بیرون رفت و اهورا هم چنان بی هیچ حرکتی توی اتاقش مونده بود.
ثانیه ای بعد صدای عربده های متعددش و شکسته شدن اشیا اتاق بلند شد!
به منشی پیام دادم که به اهورا نگه من داخل شرکتم و همون جا توی همون اتاق زدم زیر گریه.
نمی دونم چند ساعت شده بود که با خودم خلوت کرده بودم اما بالاخره به خودم اومدم و از شرکت بیرون زدم.
نمی خواستم بهش بگم که از این موضوع خبر دارم.
اما...
اما مگه من کم گذاشتم براش که رفت سراغ یکی دیگه؟ چرا این کارو کرد؟ به همین زودی دلش رو زدم؟
یه بچه؟ یه پسر به اسم یاشار؟ یعنی تا این حد با هم پیش رفتن که از اهورا بچه هم داشته؟
ان قدر حالم بد بود که تا شب همین طور با ماشین تو خیابونا روندم...بدون اینکه برم دنبال مونس. نمی دونستم چیکار کنم، درمونده شده بودم.
شاید چون اون بچه پسر بود و ارباب دنبال وارث می گشت اهورا خیلی ساده منو از زندگیش شوت می کرد بیرون و اونو می گرفت.
به ساعت نگاه کردم...نیم ساعت دیگه اهورا میومد خونه و اگر می دید من نیستم و مونسم نیست حتما کلی نگران می شد.
دوباره اشکام سرازیر شدن، منه خر با این حال که اهورا بهم خیانت کرده و از اون زن یه بچه هم داره بازم نگرانشم. چقدر احمقم!
به سمت خونه راحیل روندم و مونس و ازش گرفتم.
دخترکم باهام قهر کرده بود که کل روز رو تنهاش گذاشتم.
نمی دونست مامانش تو چه جهنمی دست و پا می زنه و داره بین مرگ و زندگی جون میده.
* * * * *
بر خلاف دیروز دقیقا سر موقع اومد. اصلا نمیخواستم به روش بیارم که امروز اومدم شرکت و رازش و فهمیدم.
می خواستم ببینم تا کی میخواد با مخفی کردن از من خیانتش رو پنهان کنه.
به محض اینکه لباسام و عوض کردم و مونس و تفهیم کردم به اهورا چیزی درباره اینکه کل روز خونه راحیل بوده نگه کلید توی در چرخید و صدای قدماش و بعد صدای خودش تو خونه طنین انداخت
_آیلین؟ خانومم؟
پوزخند نشست رو لبام...هه!
🌹🍁
Comments please
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
#عکس_نوشته #جذاب #دخترونه #هنر_عکاسی #طنز #wallpaper #عاشقانه #فردوس_برین #apink #فانتزی
- ۱۳.۱k
- ۲۷ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط