روح تمام پدران آسمانی شاد ...
عشق در بی نهایت مرا صدا می زند،
جاده را گم کرده ام ...
از کدامین راه باید رفت تا رهایی؟
تا ابدیت چقدر مانده ؟ ...
افسوس!
پدر رفت ... تا عرش ...
پدر رفت ... تا خدا ...
و من ... ماندم ...
پدر رفت ...
و چه آسان او را از دست دادم...
پدر رفت ...
چنان بی صدا که گویی هرگز نبود ،
و چه زود رفت ...
پدر که رفت،
مه غلیظی
آسمان ،
زمین ،
و هر چیز دیگر را
در برابر دیدگانم محو کرد...
فریاد بر آوردم :
پدر !
مرا تنها مگذار !
صدای فریادم
از اندرون قلب خسته ام بالا آمد،
اما در دهان به آرزویی ختم شد
و از پشت زندان لبهایم راهی برای فرار نیافت...
و سرانجام
شمع وجودش در سکوتی تلخ خاموش شد
و من کالبد سردش را
با بغضی سنگین در گلو بلعیدم
و به غربت آباد جسم مرده ام فرو بردم.
دل می خواست بگرید
از این همه ناتوانی و استیصال...
دریغا که اشک
راه رهایی از زندان پلک را گم کرده بود ...
و امروز
باز آسمان می گرید و بغض ناشکفته ی من
با حسرت چشم می دوزد
به آن قطرات سراسر درد ...
نگاهم را تا بی نهایتِ آسمان امتداد می دهم ،
چشم ها جامه درویشی برتن می کنند
و لب ها لبریز خواهش می شوند،
دست های لرزانم را
با تارهای پوسیده انتظار به هم پیوند می دهم
و بالا می برم
به سوی قطرات بی کران رحمت
و تا خدا پرواز می کنم ...
دل می لرزد ...
محیط اسیر ابهام گشته ...
همه جا غرق نور است...
آیا رسیده ام به خدا؟
چشم باز می کنم،
حیران به اطراف خیره می شوم،
تا بی نهایتم را بیابانی برهوت فرا گرفته است
و من ...
هنوز جاده را نیافته ام!
پدر را گم کردم ...
و چه آسان او را از دست دادم
#پدرم 😭 #دلتنگم
#روحت_قرین_رحمت_الهی
1386/11/6
1399/11/6
جاده را گم کرده ام ...
از کدامین راه باید رفت تا رهایی؟
تا ابدیت چقدر مانده ؟ ...
افسوس!
پدر رفت ... تا عرش ...
پدر رفت ... تا خدا ...
و من ... ماندم ...
پدر رفت ...
و چه آسان او را از دست دادم...
پدر رفت ...
چنان بی صدا که گویی هرگز نبود ،
و چه زود رفت ...
پدر که رفت،
مه غلیظی
آسمان ،
زمین ،
و هر چیز دیگر را
در برابر دیدگانم محو کرد...
فریاد بر آوردم :
پدر !
مرا تنها مگذار !
صدای فریادم
از اندرون قلب خسته ام بالا آمد،
اما در دهان به آرزویی ختم شد
و از پشت زندان لبهایم راهی برای فرار نیافت...
و سرانجام
شمع وجودش در سکوتی تلخ خاموش شد
و من کالبد سردش را
با بغضی سنگین در گلو بلعیدم
و به غربت آباد جسم مرده ام فرو بردم.
دل می خواست بگرید
از این همه ناتوانی و استیصال...
دریغا که اشک
راه رهایی از زندان پلک را گم کرده بود ...
و امروز
باز آسمان می گرید و بغض ناشکفته ی من
با حسرت چشم می دوزد
به آن قطرات سراسر درد ...
نگاهم را تا بی نهایتِ آسمان امتداد می دهم ،
چشم ها جامه درویشی برتن می کنند
و لب ها لبریز خواهش می شوند،
دست های لرزانم را
با تارهای پوسیده انتظار به هم پیوند می دهم
و بالا می برم
به سوی قطرات بی کران رحمت
و تا خدا پرواز می کنم ...
دل می لرزد ...
محیط اسیر ابهام گشته ...
همه جا غرق نور است...
آیا رسیده ام به خدا؟
چشم باز می کنم،
حیران به اطراف خیره می شوم،
تا بی نهایتم را بیابانی برهوت فرا گرفته است
و من ...
هنوز جاده را نیافته ام!
پدر را گم کردم ...
و چه آسان او را از دست دادم
#پدرم 😭 #دلتنگم
#روحت_قرین_رحمت_الهی
1386/11/6
1399/11/6
۶.۵k
۰۶ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.