فیک جیمین*part ¹³*

با آنالیزی که انجام دادم...ضربان قلبم بشدت بالا رفت
با چشمای برق زده و لحنی که ذوق از توش میبارید جواب دادم:
ات:+/جیم:-/کوک:&/ته:∆هوپ:÷/شوگا:×نام:=جین:%
+آره!🥺
همه ی آرمیا ذوق کرده بودن و شیپرا داشتن عر میزدن
بر خلاف انتظارم آرمیا واکنش عالی ای داشتن... هرچی باشه آرمی ان دیگه مگه نه؟...هرکسی که آرمی نمیشه...
بعد لبخندی روی لب های جیمینی نشست و منم لبخندی از روی خوشحالی و از روی موفقیتم برای آشنی با جیمین روی لب هام نقش بست
چیمی حلقه ی منو به آرومی جوری که انگار دستای من مثل جواهره و داره با جواهرای گرون قیمت کار میکنه دستم کرد....و بعد بوسه ای روی دست هام نشوند...
بعدش نوبت من بود..حلقه رو با خوشحالی دستش کردم...چقدر دوسش داشتم... حتی این انگشتای کوچولوی کیوتشو...بعد اون گونه شو بوسیدم و جیمین...یعنی عزیز ترین فرد زندگیم بلندم کرد و حدودا دو دور تو هوا چرخوند...صدای خنده هام که از روی ذوق بود بلند شد...
با خندیدنای من لبخندش پررنگتر شد و با نگاه محبت آمیزی بهم نگاه کرد...
بعد از چند ثانیه محکم بغلم کرد و منو به آغوش گرمش مهمون کرد.... درسته محکم بغلم کرده بود اما مواظب بود بهم فشار نیاد:)...
همونطور که توی بازو های ماهیچه ایش بودم دستم رو بردم و منم بغلش کردم...یواش یواش اعضا هم بهمون اضافه شدن و شد یه بغل گروهی...
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم و جونگکوکی حتی یه دقیقه واینستاد و شروع کرد با لحن پرسرعت و ذوق کرده ای صحبت کردن:
&مبارک باشه هیونگگگ...عر شما دوتا زیادی کیوتین
و بعد از اون هم هوسوک اوپا که حسابی داشت فیض میبرد به یونگی اوپا یعنی دوستش خطاب کرد و گفت:
÷وای جیمینیو ات🥺...هارتم...میبینی یونگی...زیادی به هم میان(اهم شیپ نیست دوستانه داره صحبت میکنه اخوی)
یونگی اوپا که تا قبلش صداش خوابالو بود انگار که خواب از سرش پریده باشه ادامه داد:
×اوه...آره خیلی به هم میان...کی حدس میزد اولین نفری که ازدواج میکنه بین ما پسرا جیمین باشه؟..هعی خوابم میاااااد
هعی....اشتباه کردم...اصن از این جناب پیشی بعیده خوابش نیاد:/(بوخودا هیت نیست بوخودااااااااا)
بعدش ته یونگی اوپا با لحن شیطونی ادامه داد:
∆جیمین هیونگ میدونی که الان باید مهمونمون کنی نه؟...
ری اکشن جیمینی اینجوری بود که مثل سربازا وایستاد و گفت:
-در خدمتم قربان...
بعدم جین هیونگ با لحن آروم اما حرصی و غرغر مانندی زمزمه کرد:
%چقد لفتش دادی پسر...
البته چون میکروفون دستش بود صدای غرغرش رو کلللل آرمیا و اعضا شنیدن و کلا اونجا از خنده رفت روی هوا...اما جین اوپا زود جمعش کرد و با لحن برادرانه‌ای گفت:
%برات خوشحالم جیمینی...قراره که یه عروسی درجه یک براش بگیری گفته باشمممم🩴
بعدش هم نوبت نامجون اوپا بود که با غرور گفت:
÷ولی اولین نفری که اتمین( شیپ ات و جیمین)شیپ کرد خود خودم بودم
اما جونگکوکی اوپای معترض حرفشو تکذیب کرد:
&یاااا هیونگ نخیرم خودم بودم...
و بعد جیمینی مثل بچه ها ادامه داد:
-عه؟...نخیرم من بعنوان شوهرش میگم اولین نفری که شیپ کرد من بودمممم
و بعدم هوپی اوپا...ویتامین شادی گفت:
×نخیرم خودم بودم
*و این بحث ادامه داره...*
*گایز داستان هنوز ادامه داره پس زحمت بکشید تو خماری بمونین اینم پارت آخر نبود یونوووووو*
★شرایط پارت بعد★
لایک:20
کامنت:35



نویسنده‌مون خییییییییعلییییی خوبه،قبول دارین؟!😍
پس براش کامنتای خوب خوب بزارین😁♡






#bts#fic#scenario#jimin#parkjimin#ficjimin#bangtan
دیدگاه ها (۷۴)

Part²^کراش^

بفرست واسه اونیکه همش براش ویدیو میفرستی

Part¹ ^کراش^

معرفی فیکِ ^کراش^

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۵#

رمان وقتی دوست برادرته و.... پارت سیزدهم: در دفتر چه جیمین چ...

وقتی دوست برادرته

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط