به خودم که نگاه می کنم می بینم؛ باید چندین سالِ پیش به دن
به خودم که نگاه میکنم میبینم؛ باید چندین سالِ پیش به دنیا میآمدم! کنارِ حوضِ آبی خانمان، زیرِ درخت خرمالو چای مینوشیدم و به روح انگیز و مرضیه و ویگن کوش میدادم. عاشق مردی با ساس بند مشکی که کت و شلوار مشکیِ تر و تمیزی به تن کرده و پاپیون بیشتر از کراوات به چهره اش میآید ، میشدم. عصر ها با شورلت سفیدش به سراغم میآمد که شهر را خیابان به خیابان، و پاییزش را برگ به برگ به دوست داشتنمان آغشته میکردیم. من باید خیلی سالِ پیش زندگی میکردم تا در و پنجره ی خانهیمان چوبی میبود. و موسیقی را با گرامافون به جان و دلِ خانه تزریق میکردم. دمِ غروب منتظر میماندم که عشق به خانه بیاید و یک "بانو" کنارِ اسمم بچسباند، تا با سیب و انار و دامنِ گلدار به استقبالش بروم و او سرخیِ گونه هایم را ببوسد و بگوید : دلبر سیب دارد .. دلبر انار دارد ... و هر دو لبخند بزنیم. از آن لبخندها که یعنی خیلی دوستت دارم ، که یعنی بی تو نمیشود ، نه میشود نه میتوانم ... از آن لبخندها. بعد دلمان گرم شود به عشق، به خانه، به زندگی...
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ! من آدمِ این زمان نیستم. از تار و پود ام جا مانده ام ... به هر دری میزنم عشق را اینجا ، بین اینهمه شلوغی، پیدا نمیکنم.
#مریم_قهرمانلو
@dardeh_moshtarak🍂
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ! من آدمِ این زمان نیستم. از تار و پود ام جا مانده ام ... به هر دری میزنم عشق را اینجا ، بین اینهمه شلوغی، پیدا نمیکنم.
#مریم_قهرمانلو
@dardeh_moshtarak🍂
۲.۳k
۰۷ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.