حال عجیبی دارم ، انگار وسط یه اقیانوس خیلی بزرگ گیر کردم
حال عجیبی دارم ، انگار وسط یه اقیانوس خیلی بزرگ گیر کردم ؛ اینقدر بزرگ که سر و تهش هیچ خشکیای وجود نداره!
صبح تا شب الکی دست و پا میزنم ولی به هیچی نمیرسم ، بازم همون اقیانوسه ، بازم آبه ، بازم خیسم ...
حس میکنم هرچی دست و پا میزنم این اقیانوس بزرگتر میشه ؛ این وسط یکی سوار قایق میاد از کنارم رد میشه و بهم میگه نگران نباش ، درست میشه ؛ هیچوقت نا امید نشو و به تلاشت ادامه بده ...
به چی امید داشته باشم؟ به اینکه کل آب این اقیانوس بخار بشه و من بیوفتم تو خشکی؟ یا اینکه یکی مثل تو دستمو میگیره و وارد قایقش میکنه؟
گرچه احتمال اولی خیلی بیشتره!
صبح تا شب الکی دست و پا میزنم ولی به هیچی نمیرسم ، بازم همون اقیانوسه ، بازم آبه ، بازم خیسم ...
حس میکنم هرچی دست و پا میزنم این اقیانوس بزرگتر میشه ؛ این وسط یکی سوار قایق میاد از کنارم رد میشه و بهم میگه نگران نباش ، درست میشه ؛ هیچوقت نا امید نشو و به تلاشت ادامه بده ...
به چی امید داشته باشم؟ به اینکه کل آب این اقیانوس بخار بشه و من بیوفتم تو خشکی؟ یا اینکه یکی مثل تو دستمو میگیره و وارد قایقش میکنه؟
گرچه احتمال اولی خیلی بیشتره!
۵۵.۸k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱