حال عجیبی دارم انگار وسط یه اقیانوس خیلی بزرگ گیر کردم

حال عجیبی دارم ، انگار وسط یه اقیانوس خیلی بزرگ گیر کردم ؛ اینقدر بزرگ که سر و تهش هیچ خشکی‌ای وجود نداره!
صبح تا شب الکی دست و پا میزنم ولی به هیچی نمیرسم ، بازم همون اقیانوسه ، بازم آبه ، بازم خیسم ...
حس میکنم هرچی دست و پا میزنم این اقیانوس بزرگتر میشه ؛ این وسط یکی سوار قایق میاد از کنارم رد میشه و بهم میگه نگران نباش ، درست میشه ؛ هیچوقت نا امید نشو و به تلاشت ادامه بده ...
به چی امید داشته‌ باشم؟ به اینکه کل آب این اقیانوس بخار بشه و من بیوفتم تو خشکی؟ یا اینکه یکی مثل تو دستمو میگیره و وارد قایقش میکنه؟
گرچه احتمال اولی خیلی بیشتره!
دیدگاه ها (۰)

میکل آنژ در ستایش تنهایی میگه :«من با چیزی زنده ام ، که دیگر...

یه جایی هم غلامحسین ساعدی واسه معشوقه‌ش مینویسه :«آدم نمیتوا...

فرقی نمیکند ...اهل نوانخانه جان گریر باشیم یا اهل خانواده ای...

یه قانون نانوشته هست که میگه : هروقت دیدی آهنگات دیگه به درد...

دلم برات یزرع شده پیشی عصبانی من میشه زودی برگردی دلم برات ی...

پارت ۲خونه من آن چنان بزرگ نیست ولی برای یک نفر خوبه ، نگاه ...

مست خون ( پارت ۹ )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط