داشت باران میبارید برف پاک کن هارا روشن کردم

داشت باران میبارید . برف پاک کن هارا روشن کردم .
گفت :
_ تا حالا زیر بارون با یک نفر بودی؟ نمیدونی چه حس و حالی داره...
......................
بدو بدو به سمت ورودی ساختمان رفتم ، از تمام سر و بدنم آب میچکید . از تایم قرارمان 20 دقیقه ای میگذشت ، توی اولین پاگرد ساختمان ایستاده بود ؛ با چشم های پف کرده از اشک و آرایشی بهم ریخته از صدقه سر باران .
گفتم: ببخشید... دیر کردم هان؟
گفت: اشکالی نداره فقط بریم .
راه افتادیم ، باران بند امده بود اما قطره های ریزش روی صورتمان چکه میکرد . سکوت سنگینی بود . خواستم شروع کنم به حرف زدن ، گفتم :
چقدر خوشگل شدی ؟
عصبانی شد و گفت: شوخی میکنی ؟ با این وضع ؟
چشماش پف کرده بود ، آرایشش هم بهم ریخته بود ولی خوشگل بود...
گفتم : جدی میگم . همینطوری خوشگلی .
به باورش نشاندم که زیباست . چشمهایش برقی زد . گویی انرژی دوباره گرفته ، انگار از نو زاده شده .
نیم ساعتی در خیابان گشتیم . بعد رفتیم کافه . هردویمان موش آبکشیده بودیم
نفهمیدم چی شده بود و چرا ناراحت بود ولی وقتی از هم جداشدیم میخندید .
.............................

_ هی با تو ام... گوشت بامنه؟
_هوم؟ آهان آره... یعنی نه... نه ، نشده تاحالا

#پوریا_امجدی
دیدگاه ها (۳)

زمان SMS ارومتر بودیم!شاید چون هزینه پرداختی هر پیام و میدون...

آدمهای "معلق" آدمهایی هستند که تکلیفشان با خودشان معلوم نیست...

من از نظر تو آدم معمولی هستم، چون دست هام زور چندانی ندارن، ...

اگر گفت باید برم جلوشو نگیر!وقتی بخواد بره ، میره... ولی همو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط