کتاب ساعت 16 به وقت حلب
کتاب ساعت 16 به وقت حلب
شامل 65 خاطره کوتاه به همراه عکس در موضوعات مختلف از #شهید_همدانی است
از امروز ؛ 24 آذر #سالروز_تولد_سردار_شهید_همدانی همراه با خاطرات شهید
من حسین همدانی هستم؛ متولد ۲۴ آذرماه سال ۱۳۲۹ در شهرستان آبادان. فرزند سوم خانوادهای هستم که عبارت بود از پنج سرعائله: دو خواهر بزرگتر از خودم و یک برادر کوچکتر. مادرم، بانوی خانهدار و بسیار مؤمنهای بود. پدرم مرحوم علیآقا همدانی در چند سال آخر عمرش در شرکت ملی نفت ایران کار میکرد. کارگر فنی پالایشگاه نفت آبادان بود و انسانی زحمتکش و شریف. مقدر نبود بیش از سه سال، سایهی پرمهر پدر را بر سر داشته باشم.
سال ۱۳۳۲ ، بر اثر یک بیماری صعبالعلاج، کار ایشان به بیمارستان و اتاق عمل کشید و زیر تیغ جراحی فوت شد و جسدش را در گورستان احمدآباد شهر آبادان به خاک سپردند.
مادرمان ماند، با چهار فرزند یتیم. سالهای اوّل پس از فوت پدر، خیلی به ما سخت گذشت. خانواده به آن صورت ممر درآمدی نداشت. چند سالی طول کشید تا سرانجام با دوندگی فراوان مادر و داییمان، شرکت نفت حاضر شد مستمری ماهیانهی ناچیزی برای عائله مرحوم پدرم تعیین کند. بعد هم دیگر به زادبوم خانوادگی نقل مکان کردیم و مقیم همدان شدیم.
هر کسی از کودکی دوران و نوجوانی خودش، به فراخور محیط اجتماعی و موقعیت خانوادگی، خاطرات تلخ و یا شیرینی دارد.
در مورد خودم بایستی صادقانه عرض کنم به محض اینکه از آب و گل درآمدم و دست چپ و راست خودم را شناختم، کار کردم. از همان کلاس اوّل ابتدایی در بازار همدان کار میکردم و درس هم میخواندم؛ چون مسؤولیت اداره ی مادر و برادر و خواهرم بر دوش من بود.
شامل 65 خاطره کوتاه به همراه عکس در موضوعات مختلف از #شهید_همدانی است
از امروز ؛ 24 آذر #سالروز_تولد_سردار_شهید_همدانی همراه با خاطرات شهید
من حسین همدانی هستم؛ متولد ۲۴ آذرماه سال ۱۳۲۹ در شهرستان آبادان. فرزند سوم خانوادهای هستم که عبارت بود از پنج سرعائله: دو خواهر بزرگتر از خودم و یک برادر کوچکتر. مادرم، بانوی خانهدار و بسیار مؤمنهای بود. پدرم مرحوم علیآقا همدانی در چند سال آخر عمرش در شرکت ملی نفت ایران کار میکرد. کارگر فنی پالایشگاه نفت آبادان بود و انسانی زحمتکش و شریف. مقدر نبود بیش از سه سال، سایهی پرمهر پدر را بر سر داشته باشم.
سال ۱۳۳۲ ، بر اثر یک بیماری صعبالعلاج، کار ایشان به بیمارستان و اتاق عمل کشید و زیر تیغ جراحی فوت شد و جسدش را در گورستان احمدآباد شهر آبادان به خاک سپردند.
مادرمان ماند، با چهار فرزند یتیم. سالهای اوّل پس از فوت پدر، خیلی به ما سخت گذشت. خانواده به آن صورت ممر درآمدی نداشت. چند سالی طول کشید تا سرانجام با دوندگی فراوان مادر و داییمان، شرکت نفت حاضر شد مستمری ماهیانهی ناچیزی برای عائله مرحوم پدرم تعیین کند. بعد هم دیگر به زادبوم خانوادگی نقل مکان کردیم و مقیم همدان شدیم.
هر کسی از کودکی دوران و نوجوانی خودش، به فراخور محیط اجتماعی و موقعیت خانوادگی، خاطرات تلخ و یا شیرینی دارد.
در مورد خودم بایستی صادقانه عرض کنم به محض اینکه از آب و گل درآمدم و دست چپ و راست خودم را شناختم، کار کردم. از همان کلاس اوّل ابتدایی در بازار همدان کار میکردم و درس هم میخواندم؛ چون مسؤولیت اداره ی مادر و برادر و خواهرم بر دوش من بود.
۸۱۴
۲۴ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.