part,4
my lost love 💘
writer pov
وقتیکه یاد اون میفتاد بدون اراده لبخند میزد...
ارزو داشت یکبار دیگه فقط یکبار دیگه ببنیش یگبار دیگه بغلش کنه...
ولی نمیشد... همه این خاطر ها تار بود و بیشترش براش صدا بود...
افکارش رو پس زد و به سمت خونه ی کوچیکی که محل ارامشش شده بود راه افتاد... خونه ای که تنها جایی بود که توش ارامش داشت و به ادم کشی فکر نمیکرد اون خونه بوی ارامش میداد ولی یه چیزیش کم بود یه اغوش گرم یه کسی که خوابه با نواز های اون بیدار شه اما کسی نبود...
سوار ماشینش شد....و راه افتاد
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
writer pov
خسته از سرکار برگشت و روی تخت افتاد.. این روال زندگیش بود بیدار شدن... سرکار رفتن... خوابیدن خیلی وقت بود که دیگه حوصله هیچی رو نداشت... الان تنها کسی که میتونست بخندوندش فقط ته ته ش بود اون کسی بود که وقتی از اونجا بیرون اومد بود حمایتش کرده بود و همیشه باهاش بود...
اون توی کافه باهاش کار میکرد و سعی میکرد از خستگی جیمین کم کنه با اینکه خودش هم خسته بود
jimin pov
داشت خوابم میبرد که موبایلم زنگ خورد بدون اینکه نگاه ی اسمش کنم جواب دادم خب معلومه بود کی بود سولیمتم...
×سلام جیم چطوری
ای ته ما یک ساعت نشده از هم جدا شدیم
×اخه این دلیل میشه من به سولیمتم زنگ نزنم پس کمتر حرف بزن و گوش بده... خب خودت که میدونی چند شب دیگه کریسمس و اقای چوی(منظورم صاحب کارشونه حالا یادم نمیاد اسمش چی بود ولی فکر کنم همین بود پس دقت نکنید😂🤫) اجازه نمیده ما شب کریسمس نباشیم پس این چند روز مرخصی میگیرم و خوش میگذرونیم جواب نه هم قبول نمیکنم. پس حرف نزن... اوکی؟
نه تمام
×ای گفتم که جواب نه نداریم فردا میبینمت جیمی
و بدون اینکه منتظر حرفی بمونه قطع کرد من که میدونم از پسش بر نمیام پس فقط سعی کردم مغزم خالی کنم و بخوابم
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.