قلب زرد پارت اخر
پارت۱۴اخر
رزی عقب عقب میرفت
پسره همینجور با هیجان باسرعت اومد طرف رزی موهای رزی رو گرفت و اینقدر محکم گرفته بودشون که رزی ازجیغ بلندی زد جیمین متوجه شد با سرعت به سمت صدایی که اومد رفتن
______
ساکا دستشو شل کرد تا چاقورو برداره رزی ترسیده بود سریع به سمت در رفت ساکا متوجه شدچاقو رو به سمت موهای رزی برد و کامل کوتاه شدن (عکسشو میزارم)
رزی پرت شد
جیمین
هرچی گشتیم نتونستیم راهی باز کنیم اخه رزی کجاست که چشمم به در بالا افتاد با سرعت رفتم اونجا با صحنه ای روبه رو شدم تاحالا اینقدر اعصبانی نشده بودم
_____
(قبل از اینکه جیمین بیاد)
ساکا رزی رو روی تخت بردوشروع نوازش کردن رزی شد حرفای جندش اوری میزد
و.......
(ببخشید اگر منحرفید میفهمید دیگه چی میگم خودم روم نمشه بخدا دهبار نوشتم پاکیدم🤣😑به بزرگیتون ببخشید دیگه )
____//
جیمین#
دیدم رزی رو تخته ساکا هم کنارش نشسته فهمیدم میخواد چیکار کنه اما میتونستم صبر کنم و نقشه بکشم ولی این فرق میکرد علاقه شدیدی به رزی پیدا کرده بود نمیتونستم بزارم این اتفاق بیوفته چه به قیمت جونم چه هرچیزی بدون مکس باسرعت رفتم گردن ساکارو از پشت گرفتم اقایی که همراهمون بود زنگ زد به پلیس اون خانومه هم بردن بیمارستان ورزی رو به مدت سه روز به بیمارستان بردن
دوماه بعد
_ازتون ممنونم که منو نجات دادین ممکن بود منم مثل بقیه بمیرم
رزی:چشمت خوبه
_اوهوم
جیمین:زود باش رزی بریم دیگه کارینا زنگ میزنه
رزی:باش عشقم
رزی رفت تو ماشین
رزی:راستی بعدا با کارینا میرم خرید اخه یک روزیه امروز (تولد جیمین)
جیمین:چه روزیه🤔
(یعنی واقعا نمیدونه؟؟؟)
#رزی
منو جیمین یک ماهه باهم قرار میزاریم و عاشق همیم حتی فکرشم نمیکردم یاع یاع🤣 کاریناهم از خلافکار بودن دستبرداشت فهمید مادر رزی و.....و غیر دیگه
تازه با منم خوب شده
(امیدوارم خوشتون اومده باشه )😁
رزی عقب عقب میرفت
پسره همینجور با هیجان باسرعت اومد طرف رزی موهای رزی رو گرفت و اینقدر محکم گرفته بودشون که رزی ازجیغ بلندی زد جیمین متوجه شد با سرعت به سمت صدایی که اومد رفتن
______
ساکا دستشو شل کرد تا چاقورو برداره رزی ترسیده بود سریع به سمت در رفت ساکا متوجه شدچاقو رو به سمت موهای رزی برد و کامل کوتاه شدن (عکسشو میزارم)
رزی پرت شد
جیمین
هرچی گشتیم نتونستیم راهی باز کنیم اخه رزی کجاست که چشمم به در بالا افتاد با سرعت رفتم اونجا با صحنه ای روبه رو شدم تاحالا اینقدر اعصبانی نشده بودم
_____
(قبل از اینکه جیمین بیاد)
ساکا رزی رو روی تخت بردوشروع نوازش کردن رزی شد حرفای جندش اوری میزد
و.......
(ببخشید اگر منحرفید میفهمید دیگه چی میگم خودم روم نمشه بخدا دهبار نوشتم پاکیدم🤣😑به بزرگیتون ببخشید دیگه )
____//
جیمین#
دیدم رزی رو تخته ساکا هم کنارش نشسته فهمیدم میخواد چیکار کنه اما میتونستم صبر کنم و نقشه بکشم ولی این فرق میکرد علاقه شدیدی به رزی پیدا کرده بود نمیتونستم بزارم این اتفاق بیوفته چه به قیمت جونم چه هرچیزی بدون مکس باسرعت رفتم گردن ساکارو از پشت گرفتم اقایی که همراهمون بود زنگ زد به پلیس اون خانومه هم بردن بیمارستان ورزی رو به مدت سه روز به بیمارستان بردن
دوماه بعد
_ازتون ممنونم که منو نجات دادین ممکن بود منم مثل بقیه بمیرم
رزی:چشمت خوبه
_اوهوم
جیمین:زود باش رزی بریم دیگه کارینا زنگ میزنه
رزی:باش عشقم
رزی رفت تو ماشین
رزی:راستی بعدا با کارینا میرم خرید اخه یک روزیه امروز (تولد جیمین)
جیمین:چه روزیه🤔
(یعنی واقعا نمیدونه؟؟؟)
#رزی
منو جیمین یک ماهه باهم قرار میزاریم و عاشق همیم حتی فکرشم نمیکردم یاع یاع🤣 کاریناهم از خلافکار بودن دستبرداشت فهمید مادر رزی و.....و غیر دیگه
تازه با منم خوب شده
(امیدوارم خوشتون اومده باشه )😁
۴۷.۵k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.