ای زمین سامره طور تجلا خوانمت

ای زمین سامره طور تجلّا خوانمت 
یا بهشت حضرت باری تعالی خوانمت 

سرزمین مکّه یا گلزار بطحا خوانمت 
جبهه هفت آسمان با عرش اعلا خوانمت 

کعبه‌ی پیغمبران یا طور سینا خوانمت 
قبله‌ی امید فرزندان زهرا خوانمت 

هر چه هستی طور دل سینای جان می‌دانمت 
زادگاه مهدی صاحب زمان می‌دانمت 
-- 
نو عروس فاطمه امشب محمّد زاده‌ای 
دختر شاهنشه رومی و احمد زاده‌ای 

اختر برج ولایی، ماه امجد زاده‌ای 
هیکل توحید یا روح مجرّد زاده‌ای 

عابدی معبود و یا عبدی مؤید زاده‌ای 
پای تا سر مظهر دادار سرمد زاده‌ای 

انبیا را، اولیا را، جان جان است این پسر 
مصلح کل مهدی صاحب الزمان است این پسر 
-- 
کودکی نورس مپندارش که پیر آدم است 
رهنمای آدم است و مقتدای عالم است 

انبیا را اوّل است و اولیا را خاتم است 
هم خطاب مبرم است و هم کتاب محکم است 

هم بدرد جان دوا هم زخم دل را مرهم است 
نوح دل، یوسف لقا، موسی بیان، عیسی دم است 

شیعه تنها مصلح کلّ بشر می‌داندش 
عالم خلقت امام منتظر می‌داندش 
-- 
نرگس امشب تا سحر با مرغ شب بیدار باش 
صبحدم چشم انتظار وعده‌ی دیدار باش 

دیده بگشا در تمشای رخ دلدار باش 
در رخ دلدار محو جلوه‌ی دادار باش 

شاهد لبخند گل در دامن گلزار باش 
در نشاط و شور و شادی باغبان را یار باش 

شب دعایت روح را غرق حلاوت می‌کند 
صبح مهدی در برت قرآن تلاوت می‌کند 
-- 
ای عروس فاطمه ام العلوم الکامله 
ای جهان قربان حملت ای به مهدی حامله 

ای تو را سادات زن‌های بهشتی قابله 
خیز از جا و بجا آور نماز نافله 

نور شد بین تو و چشم حکیمه فاصله 
کاروان دل به پا آمد امید قافله 

حبذّا یار آمده یار آمده یار آمده 
یوسف گم گشته‌ی زهرا به بازار آمده 
-- 
نرگس! امشب موسِئی با نور طور آورده‌ای 
یا مگر داوود دیگر با زبور آورده‌ای؟

آدم است این یا ملک یا آنکه حور آورده‌ای 
یا به دامن مظهر الله نور آورده‌ای؟

آفرینش را به شوق و وجد و شور آورده‌ای 
سید الاشهاد را بدر البدور آورده‌ای 

از زمین یک آسمان توحید داری در بغل 
ماه دورت گردد و خورشید داری در بغل...



زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود
گمراه می‌شدیم نگاهت اگر نبود

مهر شما به داد تمنای ما رسید
ورنه پل صراط، چنین بی خطر نبود

تعداد بی نظیریِ‌تان روی این زمین
از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود

پیراهن، اشتیاق نسیمانه‌ای نداشت
تا چشم‌های حضرت یعقوب تر نبود

بی تو چه گویمت که در این خاک سرزمین
صدها درخت بود ولیکن ثمر نبود

ای آخرین بهار چرا دیر کرده‌ای؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده‌ای؟

این جشن‌ها برای تو تشکیل می‌شود
این اشک‌ها برای تو تنزیل می‌شود

وقتی برای آمدنت گریه می‌کنیم
چشمانمان به آینه تبدیل می‌شود

بوی خزان گرفته‌ی پاییز می‌دهد
سالی که بی نگاه تو تحویل می‌شود

ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است
با مقدم ظهور تو تکمیل می‌شود

تقویم را ورق بزن و انتخاب کن
این جمعه‌ها برای تو تعطیل می‌شود

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟

باز هم جشن نیمه‌ی شعبان
بیت‌ها رخت نو به تن دارند
قلم من به زحمت افتاده
واژه‌ها شوق پر زدن دارند
 
باز هم جشن نیمه‌ی شعبان
السلام علیک یا خورشید
چله‌ی انتظار سر آمد
از سر خمره نور می‌جوشید
 
باز هم جشن نیمه‌ی شعبان
همه‌ی شهرمان چراغانیست
عطر عود و گلاب می‌آید
چقدر حیف شد که آقا نیست

باز هم جشن نیمه‌ی شعبان
ما به دنیا عجیب دل بستیم
لااقل به بهانه‌ی این جشن
دو سه روزی به یادتان هستیم
دیدگاه ها (۱)

گفتند هیچی نگید لال از دنیا نری سلبریتی کثیف

بازی رسانه ای

<><><><><><><><><><>﷼ نامه ای به جهان !!گفته بودی که بیایی ت...

گاه در گستره ی بی پایان هستی دو روح از یک نور زاده میشوند؛ و...

شعر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط