چون زلف توام جانا

چون زلف توام جانا
در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم
در بی سر و سامانی

#رهی_معیری
دیدگاه ها (۱)

ما بی سلیقه‌ایم تو حاجات ما بخواهورنه گدا مطالبه‌ی آب و نان ...

بس که بخت بد مرا سرگشته دارد چون فلکاز فلک ناشادم و از بختِ ...

رسیدند طبیبان ز ره دور غریبانغریبانه نمودند دواها که ندیدیم#...

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

...جانا ز فراق تو این محنت جان تا کیدل در غم عشق تو رسوای جه...

با همه ی بی سر و سامانی امباز به دنبالِ #پریشانی امطاقتِ #فر...

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم توییماه پشت ابر پنهان شد، گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط