من اسیر قفسه سینه شهیدی هستم که افتاده بود در جاده خندق،
من اسیر قفسه سینه شهیدی هستم که افتاده بود در جاده خندق، مردک بعثی رفت و میله چوبی پرچم عراق را صاف فرو کرد در قفسه سینه آن شهید که… سیدناصر حسینیپور از ترس دل مادر این شهید، حتی اسمش را هم نیاورده در «پایی که جا ماند»! خودت برو صفحه مورد نظر را پیدا کن که شهید مورد نظر، حتی اسمش هم در دسترس نمیباشد! روضه باز به همین میگویند، به همین که قفسه سینه شهید مملکتت، بشود بخشی از خاک دشمن، محل نصب پرچم دشمن! دمت اساسی گرم سیدناصر حسینیپور که با پایی بدون ساق پا، با مچ پایی آویزان به چند تکه پوست و گوشت، با بدنی درب و داغان و خون آلود، تلوتلو خوردی و کشان کشان، دامن کشان، بیهوش، رفتی و آن میله را از قفسه سینه شهیدی که نامش را هنوز به ما نگفتهای، درآوردی… احسنت به غیرتت جوانمرد! میدانی! پای آدم، چند کیلومتر آنطرفتر از خاک کربلا جا بماند، طوری نیست، این بد است که در یک بیتدبیری آشکار، عقلشان را در کفرستان عالم جا میگذارند و در روز روشن، پرچم اجنبی را درون قفسه سینه صنعت هستهای کشور فرو میکنند! این بد است! بازی با خون شهدای هستهای! این بد است! همدلی با پادشاه عربستان و همصدایی با شخص نتانیاهو! این بد است!
۲.۴k
۱۷ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.