the end of time after him part 15

ساشا ویو : که دیدم توی کتاب نوشته
باید به سمت جنگل بریم
تا جواب سوالاتتون پیدا کنیم
ساشا : بچه ها طبق گفته کتاب باید بریم تو جنگل تا جواب سوالامو پیدا کنیم
لوکاس : این همه جنگل آخه
ناتاشا : حتما دلیلی داره اینقدر اذیت نکن
پنی : ولی میترسم برم جنگل
ساشا : وقتی تلف نکنید بهتره بریم

ناتاشا ویو :
از خونه رفتیم بیرون هوا بیرون ابری شده بود تو خیابونا هیچکسی نبود
حتی یه پرنده هم نبود
جلو تر رفتم همه مغازه ها باز بودن اما کسی توش نبود
چند تا ماشین آتیش گرفته بود و هر کدوم یه ور رها شده بودن

لوکاس : بچه ها اونجا یه کسی رو میبینم
پنی : آره ولی بنظرم عصبی میاد
ناتاشا : آره خیلی عجیبه رفتاراش بریم سمتش
لوکاس : عادی نمیزنه حواستون باشه بهتون آسیب نزنه

پنی : فرار ... ف ..فرار کنید
ناتاشا ویو : اون کسی که زنده بود در واقع
داشت با یه تبر و لبخند عجیبش داشت به سمتمون می اومد
گیج بودم ولی با گرفته شدن دستم توسط لوکاس به خودم اومدم و فرار کردم
رفتیم تو یه رستوران نزدیک به اونجا پناه گرفتیم
کتاب هنوز دستم بود و نگران بودم
که ناگهان صدای باز شدن در رستوران به گوشم خورد
حال لوکاس اصلا خوبی نبود
ساشا هم همین طور
یه یک دفعه اون مرد با تبر پشت سرمون ظاهر شد
با تبر زد به میز کناریمون
لوکاس حالش خوب نبود
و نمیتونست راه بره ...
ساشا : ناتاشا لوکاس ...
ساشا ویو : اون مرد همین طور داشت بهمون حمله می‌کرد که ناتاشا با دستاش تبر رو از دستش گرفت خیلی ترسناک شده بود چشماش قرمز شده بود و گردن اون مرد و گاز گرفت و تمامی خون بدنش رو خورد
لوکاس بیهوش شده بود و پنی از ترس جیغ می‌کشید
وقتی بدن بی جون اون مرد رو زمین افتاد
ناتاشا دوباره با حالت عادیش برگشت
که ....
دیدگاه ها (۱)

the end of time after him part 16

the end of time after him part 53

the end of time after him part 54 ( آخرین پارت )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط