ای عشق،،،
ای عشق،،،
تو ما را به كجا میكشی
ای عشق،
جز محنت و غم نيستی،
اما خوشی
ای عشق،
اين شوری و شيرينیِ من خود ز لب توست
صد بار مرا میپزی و میچشی ای عشق
چون زر همه در حسرتِ مس گشتنم امروز
تا باز تو دستی به سرِ من كشی ای عشق
دين و دل و حسن و هنر و دولت و دانش
چندان كه نگه میكنمت هر ششی ای عشق
رخساره ی مردان نگر آراسته ی خون
هنگامه ی حسن است چرا خامشی ای عشق
آوازِ خوشت بوی دلِ سوخته دارد
پيداست كه مرغِ چمنِ آتشی ای عشق
بگذار كه چون سايه هنوزت بگدازند
از بوته ی ايام چه غم؟ بی غشی ای عشق
- هوشنگ ابتهاج
تو ما را به كجا میكشی
ای عشق،
جز محنت و غم نيستی،
اما خوشی
ای عشق،
اين شوری و شيرينیِ من خود ز لب توست
صد بار مرا میپزی و میچشی ای عشق
چون زر همه در حسرتِ مس گشتنم امروز
تا باز تو دستی به سرِ من كشی ای عشق
دين و دل و حسن و هنر و دولت و دانش
چندان كه نگه میكنمت هر ششی ای عشق
رخساره ی مردان نگر آراسته ی خون
هنگامه ی حسن است چرا خامشی ای عشق
آوازِ خوشت بوی دلِ سوخته دارد
پيداست كه مرغِ چمنِ آتشی ای عشق
بگذار كه چون سايه هنوزت بگدازند
از بوته ی ايام چه غم؟ بی غشی ای عشق
- هوشنگ ابتهاج
۱.۱k
۲۴ دی ۱۴۰۰