[ متن دلبر✨ ]
[ #متن_دلبر✨ ]
#فرشته
روزه ی سکوت گرفته بودم. تو زندگی خیلی چیزا رو نمی دونستم ولی خوب می دونستم حرف رو باید به اهلش زد. به کسی که با گوش بشنوه و با قلبش بفهمه... کسی که با گوش بشنوه و با عقلش حرف بزنه.کسی که یه گوشش در نباشه و یه گوشش دروازه... بین خودمون باشه نداشتم همچین فرشته ای رو ... کنار من هر کی بود دهن بود، حرف بود، زخم زبون بود. هر کی بود برای فرار از تنهایی بود. قدیما از مادربزرگم شنیده بودم تقدیر آدما تو آسمون نوشته شده. زندگیم رو که نگاه می کردم ، می گفتم تقدیر من تو زیر زمین نوشته شده!
زندگیم سرد بود. خودم سرد بودم _ دل سرد بودم از زندگی_ یه نخ و سوزن برداشته بودم، روز و شب رو به هم می دوختم تا تموم بشه چوب خط زندگیم. تا اینکه یه روز یه فرشته دیدم.
یکی که شبیه همه بود و شبیه هیچ کس نبود. نه بال داشت و نه لباس سفید، واسه پیدا کردنش تا آسمون نرفته بودم. زمینی بود. دو تا چشم داشت به چه قشنگی. چشماش باهام حرف می زد. می گفت کویر دلت رو جنگل می کنم. می گفت زنده میشه هر چیزی که تو وجودت مرده... می گفت گوشم واسه تو ... تو فقط حرف بزن.
تو قلبم یکی اذان گفت. روزه ی سکوتم شکست. حرف زدیم. بی نقاب... حرف زدیم. بی ترحم... حرف زدیم. بی سرزنش... بهش گفتم کجا بودی تا حالا؟ گفت جلو چشمت. راست می گفت چهره ش رو حفظ بودم ولی روحش... روح قشنگش رو نمی دیدم. سرش به تنش که هیچی، یه تار موش به دنیا می ارزید. فرشته بود چون به جای اینکه از زبونم حرف بکشه، حرف دلم رو میخوند. فرشته بود چون به جای سرزنش ، راهکار می داد. فرشته بود چون به جای قضاوت، درک میکرد. فرشته بود چون حال بدم باهاش خوب می شد.
حالا خوب می دونم باید روح آدما رو شناخت تا فرشته پیدا کرد. چون فقط با فرشته هاست که میشه زندگی رو ادامه داد.
#فرشته
روزه ی سکوت گرفته بودم. تو زندگی خیلی چیزا رو نمی دونستم ولی خوب می دونستم حرف رو باید به اهلش زد. به کسی که با گوش بشنوه و با قلبش بفهمه... کسی که با گوش بشنوه و با عقلش حرف بزنه.کسی که یه گوشش در نباشه و یه گوشش دروازه... بین خودمون باشه نداشتم همچین فرشته ای رو ... کنار من هر کی بود دهن بود، حرف بود، زخم زبون بود. هر کی بود برای فرار از تنهایی بود. قدیما از مادربزرگم شنیده بودم تقدیر آدما تو آسمون نوشته شده. زندگیم رو که نگاه می کردم ، می گفتم تقدیر من تو زیر زمین نوشته شده!
زندگیم سرد بود. خودم سرد بودم _ دل سرد بودم از زندگی_ یه نخ و سوزن برداشته بودم، روز و شب رو به هم می دوختم تا تموم بشه چوب خط زندگیم. تا اینکه یه روز یه فرشته دیدم.
یکی که شبیه همه بود و شبیه هیچ کس نبود. نه بال داشت و نه لباس سفید، واسه پیدا کردنش تا آسمون نرفته بودم. زمینی بود. دو تا چشم داشت به چه قشنگی. چشماش باهام حرف می زد. می گفت کویر دلت رو جنگل می کنم. می گفت زنده میشه هر چیزی که تو وجودت مرده... می گفت گوشم واسه تو ... تو فقط حرف بزن.
تو قلبم یکی اذان گفت. روزه ی سکوتم شکست. حرف زدیم. بی نقاب... حرف زدیم. بی ترحم... حرف زدیم. بی سرزنش... بهش گفتم کجا بودی تا حالا؟ گفت جلو چشمت. راست می گفت چهره ش رو حفظ بودم ولی روحش... روح قشنگش رو نمی دیدم. سرش به تنش که هیچی، یه تار موش به دنیا می ارزید. فرشته بود چون به جای اینکه از زبونم حرف بکشه، حرف دلم رو میخوند. فرشته بود چون به جای سرزنش ، راهکار می داد. فرشته بود چون به جای قضاوت، درک میکرد. فرشته بود چون حال بدم باهاش خوب می شد.
حالا خوب می دونم باید روح آدما رو شناخت تا فرشته پیدا کرد. چون فقط با فرشته هاست که میشه زندگی رو ادامه داد.
۷.۸k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۰