کجایی هم نشین لحظه های داغ و تبدارم ؟
کجایی هم نشین لحظه های داغ و تبدارم ؟
ببین رفتی ومن با ابرها تا گریه می بارم
تصور کردنت تنها امیدم هست می دانی ؟
اگر شاعر شوی، می بینی ام با ماه بیدارم
بیا یک لحظه، فروردین چشمانم !خدایم شو
که تا پاییز سالی نانوشته فکر دیدارم
هزاران چشمک مبهم ،هزاران قصه ی بی تو
هزاران خنده ی مرده ،نمیدانم چه بشمارم ؟
ترانه با تو می خندد،غزلها در نگاهت مست
سپیدی از تو موزون شد وَمن تک بیتِ بیمارم
مرا در شهر آدم ها رها کردی و من بی تو
فقط یک دفتر شعر و کمی هم قاصدک دارم
شبیه نقطه چینم که فقط پر می شوم با تو!
برو انگار باید بی نهایت نقطه بگذارم
ببین رفتی ومن با ابرها تا گریه می بارم
تصور کردنت تنها امیدم هست می دانی ؟
اگر شاعر شوی، می بینی ام با ماه بیدارم
بیا یک لحظه، فروردین چشمانم !خدایم شو
که تا پاییز سالی نانوشته فکر دیدارم
هزاران چشمک مبهم ،هزاران قصه ی بی تو
هزاران خنده ی مرده ،نمیدانم چه بشمارم ؟
ترانه با تو می خندد،غزلها در نگاهت مست
سپیدی از تو موزون شد وَمن تک بیتِ بیمارم
مرا در شهر آدم ها رها کردی و من بی تو
فقط یک دفتر شعر و کمی هم قاصدک دارم
شبیه نقطه چینم که فقط پر می شوم با تو!
برو انگار باید بی نهایت نقطه بگذارم
۱.۶k
۱۱ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.