با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
 
ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج
 
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
 
ای کشتۀ سوزاندۀ بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج
 
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج
 
#خدا
#عشق
#مخاطب_خاص
دیدگاه ها (۱)

نگو هرگز خداحافظ خداحافظ که میگویی دلم از درد می...

اینکه از دور تماشا کنمت سنگین استدر دلم باشی و حاشا کنمت سنگ...

. دلم تنگ است.. برای کسی که... نمیشود.. !! او را...

از ناز چه می خندی بر دیده که می گرید؟این دیده زمانی نیز خندی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط