ای که رحمت ، می نیاید بر منت
ای که رحمت ، مینیاید بر منت
آفرین بر جان و ، رحمت بر تنت
شرمش از روی تو باید آفتاب
کاندرآید بامداد ، از روزنت
ای که سر تا پایت از گل خرمنست
رحمتی کن بر گدای خرمنت
دستگیر، این پنج روزم در حیات
تا نگیرم در قیامت ، دامنت
درد دل با سنگدل ، گفتن چه سود
باد سردی ، میدمم در آهنت
حسن اندامت ، نمیگویم به شرح
خود حکایت میکند ، پیراهنت ... سعدی
آفرین بر جان و ، رحمت بر تنت
شرمش از روی تو باید آفتاب
کاندرآید بامداد ، از روزنت
ای که سر تا پایت از گل خرمنست
رحمتی کن بر گدای خرمنت
دستگیر، این پنج روزم در حیات
تا نگیرم در قیامت ، دامنت
درد دل با سنگدل ، گفتن چه سود
باد سردی ، میدمم در آهنت
حسن اندامت ، نمیگویم به شرح
خود حکایت میکند ، پیراهنت ... سعدی
۵۷۸
۰۶ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.