ای که رحمت مینیاید بر منت

ای که رحمت ، می‌نیاید بر منت
آفرین بر جان و ، رحمت بر تنت
شرمش از روی تو باید آفتاب
کاندرآید بامداد ، از روزنت
ای که سر تا پایت از گل خرمنست
رحمتی کن بر گدای خرمنت
دستگیر، این پنج روزم در حیات
تا نگیرم در قیامت ، دامنت
درد دل با سنگدل ، گفتن چه سود
باد سردی ، می‌دمم در آهنت
حسن اندامت ، نمی‌گویم به شرح
خود حکایت می‌کند ، پیراهنت ... سعدی
دیدگاه ها (۱)

هر که خود داندوخدای دلش،که چه دردی ستدر کجای دلش...#اخوان_ثا...

من از تمام این خانه فقط یک پنجره می خواهم که هر روزدست در دس...

آخرین پرنده را هم رها کرده اماما هنوز غمگینم....چیزی،در این ...

‏چه کُنددر هجومِ دلتنگی؟قویِ بی جُفتِبرکه یِ خاموش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط