یه تیکه کتاب
#یه_تیکه_کتاب
میفهمید چقدر سخت است که سکوت کنید و هیچی نگویید، در حالی که ذره ذره وجودتان میخواهد منفجر شود؟ تمام راه فرودگاه تا آنجا را داشتم با خودم تمرین میکردم که چیزی نگویم. اما واقعا داشتم میمردم. ویل سر تکان داد. سرانجام وقتی توانستم حرفی بزنم صدایم بریده بریده و بی رمق بود جمله ای که به زبان آوردم تنها حرف خوبی که میتوانستم بزنم: دلم برایت تنگ شده بود!
کلارک، تو در قلبم ثبت شدی، از همان روز اولی که با آن لباس خنده دار و لطیفه های مسخره ات وارد شدی و قادر نبودی کوچک ترین چیزی را که احساس می کنی، بروز ندهی. تو زندگی مرا دگرگون کردی…
من پیش از تو_جوجو مویز
میفهمید چقدر سخت است که سکوت کنید و هیچی نگویید، در حالی که ذره ذره وجودتان میخواهد منفجر شود؟ تمام راه فرودگاه تا آنجا را داشتم با خودم تمرین میکردم که چیزی نگویم. اما واقعا داشتم میمردم. ویل سر تکان داد. سرانجام وقتی توانستم حرفی بزنم صدایم بریده بریده و بی رمق بود جمله ای که به زبان آوردم تنها حرف خوبی که میتوانستم بزنم: دلم برایت تنگ شده بود!
کلارک، تو در قلبم ثبت شدی، از همان روز اولی که با آن لباس خنده دار و لطیفه های مسخره ات وارد شدی و قادر نبودی کوچک ترین چیزی را که احساس می کنی، بروز ندهی. تو زندگی مرا دگرگون کردی…
من پیش از تو_جوجو مویز
۱.۱k
۰۵ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.