یه شبایی تو زندگی هست که
یه شبایی تو زندگی هست که
وقتی دفتر خاطرات زندگیتو ورق میزنی به چیزایی میرسی که نمیدونی تقدیرت بوده یا تقصیرت...
به آدمایی میرسی که نمیدونی دردن یا همدرد...
به لحظه هایی میرسی که هضمش واسه دلت سخته و به دردایی میرسی که برای سن و سالت بزرگه
...
به خاطراتی که آرزو شد
به آرزوهایی که توهم شد
رویاهایی که گذشت....
و زخمهایی که با نمک روزگار آغشته شد.....
و دست آخر دنیایی که بهت پشت کرد......
و باز هم انتهای دفتر خودت میمانی....
و زخمهایی که روزگار پشت هم میزند...
و سکوت هم دوای دردش نیست...
تنها بدیش این بود که خیلی خوب بود!
بعضی از آدمها آنقدر خوب هستند که نباید بهشون نزدیک شد!
باید آنها را از دور دید،
از دور سلام کرد،
از دور لبخند زد،
از دور دوست داشت...
شاید این هم یک جور داشتن باشه...
آخه زندگی متخصص اینه که آدمهای خوب رو ازت بگیره.
وقتی دفتر خاطرات زندگیتو ورق میزنی به چیزایی میرسی که نمیدونی تقدیرت بوده یا تقصیرت...
به آدمایی میرسی که نمیدونی دردن یا همدرد...
به لحظه هایی میرسی که هضمش واسه دلت سخته و به دردایی میرسی که برای سن و سالت بزرگه
...
به خاطراتی که آرزو شد
به آرزوهایی که توهم شد
رویاهایی که گذشت....
و زخمهایی که با نمک روزگار آغشته شد.....
و دست آخر دنیایی که بهت پشت کرد......
و باز هم انتهای دفتر خودت میمانی....
و زخمهایی که روزگار پشت هم میزند...
و سکوت هم دوای دردش نیست...
تنها بدیش این بود که خیلی خوب بود!
بعضی از آدمها آنقدر خوب هستند که نباید بهشون نزدیک شد!
باید آنها را از دور دید،
از دور سلام کرد،
از دور لبخند زد،
از دور دوست داشت...
شاید این هم یک جور داشتن باشه...
آخه زندگی متخصص اینه که آدمهای خوب رو ازت بگیره.
۲.۳k
۱۹ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.