عاشقی کن که هنر نیست به تن بالیدن
عاشقی کن! که هنر نیست به تن بالیدن
از هر آغوش به آغوش دگر غلتیدن.
هنر این است: در این شهرِ پُر از دلبرکان
"یک نفر" یافتن و دل زِ "یکی" دزدیدن
جایِ بوسیدنِ لب های هزاران شیرین
لبِ شیرین "یکی" را همه شب بوسیدن
چشم بر هر که جز "او" روی نماید بستن
از همه ماهرُخان روی "یکی" را دیدن<
اشهدِ "حسِ تنوع طلبی" را خواندن.
هر بساطِ هوس و وسوسه را بر چیدن
معنیِ "عشق" اگر می طلبی جز این نیست
دل "یکی" هست، و باید به "یکی" بخشیدن
از هر آغوش به آغوش دگر غلتیدن.
هنر این است: در این شهرِ پُر از دلبرکان
"یک نفر" یافتن و دل زِ "یکی" دزدیدن
جایِ بوسیدنِ لب های هزاران شیرین
لبِ شیرین "یکی" را همه شب بوسیدن
چشم بر هر که جز "او" روی نماید بستن
از همه ماهرُخان روی "یکی" را دیدن<
اشهدِ "حسِ تنوع طلبی" را خواندن.
هر بساطِ هوس و وسوسه را بر چیدن
معنیِ "عشق" اگر می طلبی جز این نیست
دل "یکی" هست، و باید به "یکی" بخشیدن
- ۱.۶k
- ۱۳ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط