اقا هی با خودم گفتم کامی چیزی یادت نرفته گفتم نه بعد به ا
اقا هی با خودم گفتم کامی چیزی یادت نرفته گفتم نه بعد به ارت میزو نگاه کردم دیدم اون کوچولوعه شبیه بیسکوییت نیستت گفتم رها(اسمم رهاس)مادرتو هیچییدم(با خودم دعوا دارم)اخه چرا مغزت ماهیههه الان تو ذهنت کثیفه چیزای کثیف یادته یه بیسکوییت رو نمیتونی بکشیییی یه خط شعر رو نمیتونی حفظ کنیییی
- ۳.۷k
- ۲۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط