سال سوم دانشگاه بودم چهار بار درس شیمی رو رد شده بودم انق
سال سوم دانشگاه بودم چهار بار درس شیمی رو رد شده بودم انقدری که از شیمی متنفر بودم از هیچ چیزی تو دنیا متنفر نبودم اما به امید گرفتن یه نمره ی لب مرزی دوباره این درس لعنتی رو برداشتم تا از شرش خلاص شم همون روزها بود که برای اولین بار عاشق شدم عاشق استادِ شیمی!
به جرئت می تونم بگم اسطوره ی زیبایی و وقار بود تمام دانشکده عاشقش بودن وقتی وارد کلاس می شد عطرش کل کلاس رو پر می کرد من از شیمی هیچ چیز نمی فهمیدم از کاتیون و آنیون سر در نمی آوردم اما برای کلاس شیمی لحظه شماری می کردم برای دیدنش، خب کاری هم به جز دیدنش نمی تونستم انجام بدم سه هفته همین طور گذشت با خودم فکر کردم اینطوری نمی شه تصمیم گرفتم توجه استاد رو به خودم جلب کنم یک ماه تمام شیمی خوندم تمام فرمول ها، جدول ها، هر چیزی که به شیمی مربوط می شد رو حفظ شدم خلاصه زندگی من شده بود شیمی، موفق هم شدم تمام مسئله ها مقاله ها هر چی فکرش رو بکنی به بهترین شکل به استاد ارائه میدادم و کم کم رابطه من و استاد به بهانه تحقیق ها و هزار تا مسئله مزاحم بیشتر و بیشتر شد گاهی فکر می کردم خود استاد هم بهم علاقه داره یک روز بهم گفت منم مثل تو عاشق شیمی ام
تو دلم خندیدم و گفتم عشق به هر چیزی یه دلیلی داره
گفت عشق بی دلیل ترین چیز تو دنیاست
بهترین روزهای دانشجویی من هم گذشت و امتحان پایان ترم شیمی رو دادم و با نمره کامل این درس رو پاس شدم تصمیم خودمو گرفته بودم حرف دلم رو بهش بزنم یه روز اتفاقی خودش بهم زنگ زد و با من قرار گذاشت و این قرار بهترین فرصت برای گفتن حرفم بود وقتی سر قرار رفتم چندتا کتاب قطور و کمیاب شیمی برام آورده بود بهم گفت این کتابا برام خیلی با ارزشن برای همین میخوام اینا رو به تو بدم که قدرشو میدونی
پرسیدم چرا برای خودتون نگه نمی دارین؟
گفت من و نامزدم داریم میریم خارج از کشور برای ادامه تحصیل این کتابا دیگه به کار من نمیاد
از اون روز به بعد من دیگه از شیمی متنفر نبودم
انقدر با عشق ِبی دلیل شیمی خوندم تا استاد شیمی شدم
گاهی به این فکر می کنم شاید استادهم عاشق استاد شیمی اش بوده...
به جرئت می تونم بگم اسطوره ی زیبایی و وقار بود تمام دانشکده عاشقش بودن وقتی وارد کلاس می شد عطرش کل کلاس رو پر می کرد من از شیمی هیچ چیز نمی فهمیدم از کاتیون و آنیون سر در نمی آوردم اما برای کلاس شیمی لحظه شماری می کردم برای دیدنش، خب کاری هم به جز دیدنش نمی تونستم انجام بدم سه هفته همین طور گذشت با خودم فکر کردم اینطوری نمی شه تصمیم گرفتم توجه استاد رو به خودم جلب کنم یک ماه تمام شیمی خوندم تمام فرمول ها، جدول ها، هر چیزی که به شیمی مربوط می شد رو حفظ شدم خلاصه زندگی من شده بود شیمی، موفق هم شدم تمام مسئله ها مقاله ها هر چی فکرش رو بکنی به بهترین شکل به استاد ارائه میدادم و کم کم رابطه من و استاد به بهانه تحقیق ها و هزار تا مسئله مزاحم بیشتر و بیشتر شد گاهی فکر می کردم خود استاد هم بهم علاقه داره یک روز بهم گفت منم مثل تو عاشق شیمی ام
تو دلم خندیدم و گفتم عشق به هر چیزی یه دلیلی داره
گفت عشق بی دلیل ترین چیز تو دنیاست
بهترین روزهای دانشجویی من هم گذشت و امتحان پایان ترم شیمی رو دادم و با نمره کامل این درس رو پاس شدم تصمیم خودمو گرفته بودم حرف دلم رو بهش بزنم یه روز اتفاقی خودش بهم زنگ زد و با من قرار گذاشت و این قرار بهترین فرصت برای گفتن حرفم بود وقتی سر قرار رفتم چندتا کتاب قطور و کمیاب شیمی برام آورده بود بهم گفت این کتابا برام خیلی با ارزشن برای همین میخوام اینا رو به تو بدم که قدرشو میدونی
پرسیدم چرا برای خودتون نگه نمی دارین؟
گفت من و نامزدم داریم میریم خارج از کشور برای ادامه تحصیل این کتابا دیگه به کار من نمیاد
از اون روز به بعد من دیگه از شیمی متنفر نبودم
انقدر با عشق ِبی دلیل شیمی خوندم تا استاد شیمی شدم
گاهی به این فکر می کنم شاید استادهم عاشق استاد شیمی اش بوده...
۹.۰k
۰۳ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.