عادت کرده بود قبل از خواب برایش شعر بخوانم

.عادت کرده بود قبل از خواب برایش شعر بخوانم
یکجوری عادت کرده بود که تا نمیخواندم خوابش نمیبرد
یادم هست یک شب داشتم از مسافرت بر میگشتم که تلفن همراهم خاموش شد و یک مسیر طولانی هیچ گونه دسترسی به تلفن نداشتم.
خلاصه پنج صبح بود که رسیدم خانه و تا گوشی را روشن کردم....
دیدم هر پنج دقیقه یک بار پیام داده که:
"من خوابم نمیبره، شعر لدفا"
آخرین پیامش هم برای دو دقیقه پیش بود...
اشکم بی اختیار روی گونه لم داد...
دلم میخواست آن لحظه بغلش کنم ..
آن چنان که کل شهر توان جدا کردنمان را نداشته باشند... .
.
.
عزیزم نمیدانم باز هم بیدار میمانی یا نه!
نمیدانم باز هم بی خواب میشوی یا نه!
فقط راستش را اگر بخواهی
کلی شعر روی دستم باد کرده...
کلی شعر که برای اپراتور میخوانم وقتی میگوید مشترک مورد نظرت خاموش است
کلی شعر که این بار من را بی خواب کرده اند...
کلی شعر که نمیدانم بدون گوش کردنشان
چگونه میخوابی؟!. .
#علی_سلطانی #علی_سلطانی
دیدگاه ها (۲۵)

.خیره به تقویم رویِ بارِ کافهبیست و سوم مارسمارس؟وقتی حریف ه...

.کنار تیرِ چراغ برق، زیر شاخه های درخت بیدی که از خانه ای قد...

.برای خریدن چند کتاب شعر به آن کتابفروشی رفته بودم که فروشند...

ازش خداحافظی نکردم ، با اینکه نمیدونستم بازم میبینمش یا نه !...

در جست و جوی حقیقت(پارت25 بخش 2)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط