(جالب و عبرت آموز) آرایشش تڪمیل شد،لاڪ قرمز جیغ را بر رو
(جالب و عبرت آموز) آرایشش تڪمیل شد،لاڪ قرمز جیغ را بر روے ناخن هاے بلندش ڪشید..
هارمونے زیبایے با انگشتان سفید وڪشیده اش داشت، براے آخرین بار تیپش را در آیینہ وارسے کرد
عالے بنظر مے رسید.
ڪفش هاے آل استار قرمزش راپوشید،گوشیش مدام زنگ میخورد،دڪمه اتصال را لمس ڪرد:
اَلو چتہ بابا؟ اینقدر زنگ نزن ،دارم میام ،گفتم دارم میام.
ماشین شاسے بلند مشڪے آن طرف خیابان خودنمایے میڪرد.
رها
رها بیا اینجام، هنگام عبور از عرض خیابان بود ڪہ صداے رها گفتن پسرڪ در بوق ممتد ماشینے گم شد.....
رها:
ابتدا پردهے سیاهے دیدم را تار کرد و سپس ، فقط نور بود .... هیچ چیز جز نور نمےدیدم ...
ندایے به گوشم میرسید ... ابتدا مبهم و ضعیف اما رفتہ رفتہ واضحتر شد ... حسب ... حسبے ... حسبے الله!
پرستار:
صداے پرستار به گوشم رسید:آخے طفلے دلم براش میسوزه،پسره گفتہ ڪہ من نمیتونم با یه آدم قطع نخاع زندگے ڪنم.
دخترڪ بیچاره با این همہ زیبایے دیگہ نمیتونہ راه بره.
رها:
تازه فهمیدم چہ اتفاقے افتاده ...😢 😢 😢
باورم نمیشد....😢 😢 😢 😢 😢
با عجلہ سعے ڪردم انگشتان پاهایم را تڪان بدهم اما بےفایده بود....
هر چقدر بیشتر تلاش مےڪردم ناامیدتر مےشدم. چشمانم پر از اشڪ شد و گونه هایم خیس .....😢 😢 😢 😢 😢
دست از تقلا برداشتم ...
در بهت و ناامیدے بودم که تابلوے گوشهے اتاق مرا تڪان داد ...
" حسبے الله! "
زیر لب آن را زمزمه ڪردم و آرام شدم ...
به چند سال گذشته فڪر ڪرد...
آن روزها که دخترے ساده باشال آبے وچادرے ساده تنها گذرش ڪوچه شقایق بود...
همان ڪوچه با درختانے پُرازشکوفه هاے بهارے...
صداے ترمز و ڪشیده شدن لاستیڪ ماشین روے آسفالت ...
.
تصادفے دیگر باعث جدایے "رها" ،از آن رهایے..!
#ح_آرام
هارمونے زیبایے با انگشتان سفید وڪشیده اش داشت، براے آخرین بار تیپش را در آیینہ وارسے کرد
عالے بنظر مے رسید.
ڪفش هاے آل استار قرمزش راپوشید،گوشیش مدام زنگ میخورد،دڪمه اتصال را لمس ڪرد:
اَلو چتہ بابا؟ اینقدر زنگ نزن ،دارم میام ،گفتم دارم میام.
ماشین شاسے بلند مشڪے آن طرف خیابان خودنمایے میڪرد.
رها
رها بیا اینجام، هنگام عبور از عرض خیابان بود ڪہ صداے رها گفتن پسرڪ در بوق ممتد ماشینے گم شد.....
رها:
ابتدا پردهے سیاهے دیدم را تار کرد و سپس ، فقط نور بود .... هیچ چیز جز نور نمےدیدم ...
ندایے به گوشم میرسید ... ابتدا مبهم و ضعیف اما رفتہ رفتہ واضحتر شد ... حسب ... حسبے ... حسبے الله!
پرستار:
صداے پرستار به گوشم رسید:آخے طفلے دلم براش میسوزه،پسره گفتہ ڪہ من نمیتونم با یه آدم قطع نخاع زندگے ڪنم.
دخترڪ بیچاره با این همہ زیبایے دیگہ نمیتونہ راه بره.
رها:
تازه فهمیدم چہ اتفاقے افتاده ...😢 😢 😢
باورم نمیشد....😢 😢 😢 😢 😢
با عجلہ سعے ڪردم انگشتان پاهایم را تڪان بدهم اما بےفایده بود....
هر چقدر بیشتر تلاش مےڪردم ناامیدتر مےشدم. چشمانم پر از اشڪ شد و گونه هایم خیس .....😢 😢 😢 😢 😢
دست از تقلا برداشتم ...
در بهت و ناامیدے بودم که تابلوے گوشهے اتاق مرا تڪان داد ...
" حسبے الله! "
زیر لب آن را زمزمه ڪردم و آرام شدم ...
به چند سال گذشته فڪر ڪرد...
آن روزها که دخترے ساده باشال آبے وچادرے ساده تنها گذرش ڪوچه شقایق بود...
همان ڪوچه با درختانے پُرازشکوفه هاے بهارے...
صداے ترمز و ڪشیده شدن لاستیڪ ماشین روے آسفالت ...
.
تصادفے دیگر باعث جدایے "رها" ،از آن رهایے..!
#ح_آرام
۱.۲k
۱۹ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.