پارت بعدی پارت۴ خوشت اومد بهم بگو پارت بعد بزارم
+هعیی دیدی که نداریم میبرمت هتل
*میتونه تو اتاق من باشه
-پسرم زشته اون دختره
*پدر چی زشته بلاخره یه روزی نامزد بودیم
+خب پس چرا بهم زدید؟
*بهت اجازه حرف دادم
+منم ازت اجازه نخواستم
*........(بچه کم آورد😂)
-من بعدن بهت میگم
+باشه
*یعنی چی بابا
-روزی اون نامزدت میشه حالا برو اتاقت
*ولی من دوسش ندارم
-اونم دوست نداره همه که عاشقت نیستن
+ممنون پدر شانوا واقعا فکر کردی شاهی
*مگه نیستم
+خخخ واقعا چه بچه سالی هستی شاه بودن آدم بودن میخواد نه حیوون بودن مثل تو
*ساکت شو
+نشم چی
÷من اینجام ها
-بیخشید ولشون کن برات هتل رزرو کردم با راننده برو
÷چشم
*نه نری ها
+برو عزیزم ما هنوز دعوا داریم
-بسههه برین اتاقاتوننن
+از خدامه
*منم
-برید پس
از آخرم نفهمیدم چرا اون دوتا بهم بزن زدن باید دوباره بحث باز کنم و ببینم میفهمم یا میفهمم.....
نویسنده: مهرناز غلامعلی زاده
پارت4
امروز به زور شویی آوردم تا جریان بهم بگه شویی گفت به خودش نگی و توضیح داد گفت:
÷واقعا شانوا آدم خوشتیپی هستش ولی خوب بنظر من اون خیلی مغرور و همین تور رو عصابع برا همون بدون سر و صدا ترکش کردم نمیدونم چرا خوشحال بود که دیدم شاید فهمید کسه دیگه رو دوست دارم.
+خخخخخخخخ واقعا شانوا خوشحال بود قبول میکنم شانوا خیلی مغروره و رومخه و حساس هیچ کاری بلدنیس ولی تو نباید باهاش رابطه عاشقانه میساختی و ولش میکردی احساس دارم برا همون از دخترا متنفر شده
من فهمیده بودم که شانوا پشت سرمو نشسته بود و از مدل موهای ژولیده اش فهمیدم و کل حرفهای شویی هم شنید احساس دارم دیگه غرور ندارع تو کافه با کی قرار داشت رو نمیدونم ولی مشکوک بود دیدیم یکی از رفیقاش اومده کارش داشت حرفاشونو که زدند منو شویی داشتیم چیزی میخوردیم که شانوا اومد سر میز گفت:
*شویی من رو مخ و بی اعصابم اگر اینجوریم چرا باهام رابطه بر قرار کردی؟ و منو عاشق خودت کردی؟
+سلام شانوا انگار حالت خو نیست(میدونه حالش بده ولی بازم داره مسخرش میکنه🥲)
*نکنه میخوای باشم
+هه نه آخه کل حرفهای شویی فهمیدی
÷شانوا تو.........تو از کجا فهمیدی ها ؟
+پشت سرمون بود وقتی حرفات تموم شد فهمیدم پشتمونه اصلا نمیدونستم که پشته بهمن نگفته بود تو خونه میاد کافه پس نمیدونستم!
*راس میگه نمیدونه ولی الان ی چی ازش میخوام
+چی؟
*با من ازدواج میکنی اسوشی؟(بچم دیوانه شده جریان نفهمیدید میگم)
داشت با یک لحنی بهم میگفت بگی نه جرت دادم حال میداد زایش کنم فقط موندم انگشتر از کجاش درآورد شویی یهو گفت:
÷هعییی جلو نامزد سابقت
*ار مگه چشه تو که نامزد منم نبودی پس دروغ نگو
+خب جوابمو میخوای یا نه ؟
*میخوام!
+اره!
*...................
نویسنده:مهرناز غلامعلی زاده
پارت۴
*میتونه تو اتاق من باشه
-پسرم زشته اون دختره
*پدر چی زشته بلاخره یه روزی نامزد بودیم
+خب پس چرا بهم زدید؟
*بهت اجازه حرف دادم
+منم ازت اجازه نخواستم
*........(بچه کم آورد😂)
-من بعدن بهت میگم
+باشه
*یعنی چی بابا
-روزی اون نامزدت میشه حالا برو اتاقت
*ولی من دوسش ندارم
-اونم دوست نداره همه که عاشقت نیستن
+ممنون پدر شانوا واقعا فکر کردی شاهی
*مگه نیستم
+خخخ واقعا چه بچه سالی هستی شاه بودن آدم بودن میخواد نه حیوون بودن مثل تو
*ساکت شو
+نشم چی
÷من اینجام ها
-بیخشید ولشون کن برات هتل رزرو کردم با راننده برو
÷چشم
*نه نری ها
+برو عزیزم ما هنوز دعوا داریم
-بسههه برین اتاقاتوننن
+از خدامه
*منم
-برید پس
از آخرم نفهمیدم چرا اون دوتا بهم بزن زدن باید دوباره بحث باز کنم و ببینم میفهمم یا میفهمم.....
نویسنده: مهرناز غلامعلی زاده
پارت4
امروز به زور شویی آوردم تا جریان بهم بگه شویی گفت به خودش نگی و توضیح داد گفت:
÷واقعا شانوا آدم خوشتیپی هستش ولی خوب بنظر من اون خیلی مغرور و همین تور رو عصابع برا همون بدون سر و صدا ترکش کردم نمیدونم چرا خوشحال بود که دیدم شاید فهمید کسه دیگه رو دوست دارم.
+خخخخخخخخ واقعا شانوا خوشحال بود قبول میکنم شانوا خیلی مغروره و رومخه و حساس هیچ کاری بلدنیس ولی تو نباید باهاش رابطه عاشقانه میساختی و ولش میکردی احساس دارم برا همون از دخترا متنفر شده
من فهمیده بودم که شانوا پشت سرمو نشسته بود و از مدل موهای ژولیده اش فهمیدم و کل حرفهای شویی هم شنید احساس دارم دیگه غرور ندارع تو کافه با کی قرار داشت رو نمیدونم ولی مشکوک بود دیدیم یکی از رفیقاش اومده کارش داشت حرفاشونو که زدند منو شویی داشتیم چیزی میخوردیم که شانوا اومد سر میز گفت:
*شویی من رو مخ و بی اعصابم اگر اینجوریم چرا باهام رابطه بر قرار کردی؟ و منو عاشق خودت کردی؟
+سلام شانوا انگار حالت خو نیست(میدونه حالش بده ولی بازم داره مسخرش میکنه🥲)
*نکنه میخوای باشم
+هه نه آخه کل حرفهای شویی فهمیدی
÷شانوا تو.........تو از کجا فهمیدی ها ؟
+پشت سرمون بود وقتی حرفات تموم شد فهمیدم پشتمونه اصلا نمیدونستم که پشته بهمن نگفته بود تو خونه میاد کافه پس نمیدونستم!
*راس میگه نمیدونه ولی الان ی چی ازش میخوام
+چی؟
*با من ازدواج میکنی اسوشی؟(بچم دیوانه شده جریان نفهمیدید میگم)
داشت با یک لحنی بهم میگفت بگی نه جرت دادم حال میداد زایش کنم فقط موندم انگشتر از کجاش درآورد شویی یهو گفت:
÷هعییی جلو نامزد سابقت
*ار مگه چشه تو که نامزد منم نبودی پس دروغ نگو
+خب جوابمو میخوای یا نه ؟
*میخوام!
+اره!
*...................
نویسنده:مهرناز غلامعلی زاده
پارت۴
۵.۵k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.