🍀 برگ سبز
🍀 برگ سبز
روزی امیرالمؤمنین علیه السلام در بین راه متوجه زن فقیری شد که بچه های او از گرسنگی گریه می کردند و او آنها را به وسائلی مشغول می کرد و از گریه باز می داشت.
برای آسوده کردن آنها دیگی که جز آب چیز دیگری نداشت بر پایه گذاشته بود و در زیر آن آتش افروخته بود تا آنها خیال کنند برایشان غذا تهیه می کند.
💔 به این وسیله آنها را خوابانید .
☀ ️ امیرالمؤمنین علیه السلام پس از مشاهده این جریان با شتاب به همراهی قنبر به منزل رفت.
ظرف خرمایی با انبانی آرد و مقداری روغن و برنج بر شانه خویش گرفت و بازگشت.
قنبر تقاضا کرد اجازه دهند او بردارد ولی حضرت راضی نشدند.
وقتی که به خانه آن زن رسیدند اجازه ورود خواست و داخل شد .
مقداری از برنج ها را با روغن در دیگ ریخت و غذای مطبوعی تهیه کرد.
آنگاه بچه ها را بیدار نمود و با دست خود از آن غذا به آنها داد تا سیر شدند.
☀ ️ سپس امیرالمؤمنین علیه السلام برای سرگرمی آنها مانند گوسفند دو دست و زانوان خود را بر زمین گذاشت و صدای مخصوص گوسفندان را تقلید نمود (بع بع)
بچه ها نیز یاد گرفتند و از پی آن جناب همین کار را کرده و می خندیدند.
مدتی آنها را سرگرم داشت تا ناراحتی قبلی را فراموش کردند و بعد خارج شد.
قنبر گفت: ای مولای من، امروز دو چیز مشاهده کردم که علت یکی را می دانم اما سبب دومی بر من آشکار نیست.
اینکه توشه بچه های یتیم را خودتان حمل کردید و اجازه ندادید من شرکت کنم از جهت نیل به ثواب و پاداش بود و اما تقلید از گوسفندان را ندانستم برای چه کردید؟
☀ ️ حضرت فرمودند:
وقتی که وارد بر این بچه های یتیم شدم از گرسنگی گریه می کردند، خواستم وقتی خارج می شوم هم سیر شده باشند و هم بخندند.
روزی امیرالمؤمنین علیه السلام در بین راه متوجه زن فقیری شد که بچه های او از گرسنگی گریه می کردند و او آنها را به وسائلی مشغول می کرد و از گریه باز می داشت.
برای آسوده کردن آنها دیگی که جز آب چیز دیگری نداشت بر پایه گذاشته بود و در زیر آن آتش افروخته بود تا آنها خیال کنند برایشان غذا تهیه می کند.
💔 به این وسیله آنها را خوابانید .
☀ ️ امیرالمؤمنین علیه السلام پس از مشاهده این جریان با شتاب به همراهی قنبر به منزل رفت.
ظرف خرمایی با انبانی آرد و مقداری روغن و برنج بر شانه خویش گرفت و بازگشت.
قنبر تقاضا کرد اجازه دهند او بردارد ولی حضرت راضی نشدند.
وقتی که به خانه آن زن رسیدند اجازه ورود خواست و داخل شد .
مقداری از برنج ها را با روغن در دیگ ریخت و غذای مطبوعی تهیه کرد.
آنگاه بچه ها را بیدار نمود و با دست خود از آن غذا به آنها داد تا سیر شدند.
☀ ️ سپس امیرالمؤمنین علیه السلام برای سرگرمی آنها مانند گوسفند دو دست و زانوان خود را بر زمین گذاشت و صدای مخصوص گوسفندان را تقلید نمود (بع بع)
بچه ها نیز یاد گرفتند و از پی آن جناب همین کار را کرده و می خندیدند.
مدتی آنها را سرگرم داشت تا ناراحتی قبلی را فراموش کردند و بعد خارج شد.
قنبر گفت: ای مولای من، امروز دو چیز مشاهده کردم که علت یکی را می دانم اما سبب دومی بر من آشکار نیست.
اینکه توشه بچه های یتیم را خودتان حمل کردید و اجازه ندادید من شرکت کنم از جهت نیل به ثواب و پاداش بود و اما تقلید از گوسفندان را ندانستم برای چه کردید؟
☀ ️ حضرت فرمودند:
وقتی که وارد بر این بچه های یتیم شدم از گرسنگی گریه می کردند، خواستم وقتی خارج می شوم هم سیر شده باشند و هم بخندند.
۱.۰k
۱۵ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.