این سان که ذره ها دل بیقرار من

این سان کـه ذره‌ هاي دل بی‌قرار مـن
سر در کمند عشق تـو‌
جان در هوای توست
شاید محال نیست کـه بعد از هزار سال
روزی غبار مـا را آشفته پوی باد
در دوردست دشتی از دیده‌ها نهان
بر برگ ارغوانی
پیچیده با خزان
یا پای جویباری
چون اشک مـا روان
پهلوی یک دیگر بنشاند
مـا رابه یک دیگر برساند
#فریدون_مشیری #بهاره🌸
دیدگاه ها (۱)

از جمله خودم😌😎

#شعر#بهاره🌸

گفته بودی کـه چرا محو تماشای منیآن‌ چنان محو کـه یک دم مژه ب...

مرا آن دلکـه بر دریا زنم نیست...#فریدون_مشیری #بهاره🌸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط