اسفند آمد

اسفند آمد...
و در جیب هایش...
بوی بهار بود...
و کمی غم... از گذر ناگزیر عمـــر...
در جیب جلیقه اش،حبه قندهایی بود تا کام سال کهنه را شیرین کند...
که نگیرد دلش...از رفتن که سهم همه است....
آدم ها...ماه ها... سال ها...
در جیب کتش کمی شادی بود...
کمی امید...کمی عشق...
آجیل مخلوط هر سال...
اسفند آمد و بر لبانش لبخند‌ گنگی بود...
طفلکی این اسفند را همه بی محلی میکنند...
آنقدر دلش میگیرد که نگـــو...
اما نجابتی ذاتی دارد...
به رویش نمیاورد و فقط لبخنــد میزند و متواضعانه سفره هفت سین میچیند...!

#فاطمه_صابری_نیا
دیدگاه ها (۱)

و عشق یعنی خدا، خدا‌یعنی زندگی و زندگی یعنی عشق...یعنی همه ک...

من که از جبرانِ حق الناس می ترسم ولیبا قصاصِ بوسه هایت در جه...

اسفند رسیده؛ بیا و بیفت وسط تمام نو شدنی هایم،میان ذوق به سر...

یکبار،اشتباه،عزیزم صدا زدیدعمریست دلخوشم به همین اشتباهتان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط