مناجاتی از خواجه عبدالله انصاری:
مناجاتی از خواجه عبدالله انصاری:
بارالها…
از کوی تو بیرون نشود پای خیالم،
نکند فرق به حالم ....
چه برانی،
چه بخوانی،
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی…
نه من آنم که برنجم،
نه تو آنی که برانی...
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم،
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی،
در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی...
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی...
بارالها…
از کوی تو بیرون نشود پای خیالم،
نکند فرق به حالم ....
چه برانی،
چه بخوانی،
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی…
نه من آنم که برنجم،
نه تو آنی که برانی...
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم،
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی،
در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی...
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی...
۴.۸k
۰۹ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.