اگرچه شمعی و از سوختن نپرهیزی

اگرچه شمعی و از سوختن نپرهیزی
نبینمت که غریبانه اشک می ریزی !

هنوز غصه ی خود را به خنده پنهان کن
بخند ! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی

خزان کجا ، تو کجا تک درخت من ! باید
که برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی

درخت ، فصل خزان هم درخت می ماند
تو "پیش فصل" بهاری نه اینکه پاییزی

تو را خدا به زمین هدیه داده ، چون باران
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی

خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد
وگرنه از دگران کم نداشتی چیزی ...

#فاضل_نظری
#پست_جدید
دیدگاه ها (۱)

تو غارگردی،من غارِ ِ بعدی من آستینم تو مار بعدی من در نخ تو،...

‌شنیده‌ام آدم‌هاپیش از آنکه بمیرندتمام خاطره‌هایشان را دوره ...

سال که عوض شودباید بگویم پارسال بود که دیدمتباید بگویم سال پ...

كافيست چشمانت را ببندىو چند لحظه تمركز كنى...ميشنوى...؟آسمان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط