گرچه با

گر‌‌چه بـا
دوریِ او زندگیـَـم نیست ،
ولـی
یاد او می‌دمدم ‌جــان
به رگ و پوست هنـوز . . .

((سیمین بهبهانی))
دیدگاه ها (۱۶)

کاشکی آخر این سوز بهاری باشدکاشکی در بغلت راه فراری باشدکاشک...

..یه روز صبح از خواب بلند میشی و متوجه میشی هیچ حسی به گذشته...

روز ها میشود سرم را گرم کنم به درسبه گرد گیری به سرو کله زدن...

هر صبح با یک لبخند بزک میکنم و پا ب صحنه ی نمایش می گذارم......

تو مرا یاد کنی یا نکنیبـــاورت گـــر بــشــود ؛گر نشود حـرفی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط