آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
#اتاق_سرد_ابی
دیدگاه ها (۰)

رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقیحسرت عهد و وداعم با دل و د...

مه من هنوز عشقت دل من فکار داردتو یکی بپرس از این غم که به م...

ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنیخاری به خود می بندی و ما...

خودم را بی تو دلخوشمی کنم جانا به هر نُوعیگَهی با اشکِ جان ف...

در دل دردیست از تو پنهان که مپرستنگ آمده چندان دلم از جان که...

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی- الی#سعدی #شعر #شعرگراف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط