ظرف غذایش که دست نخورده می ماند، وحشت می کردیم. مطمئن می
ظرف غذایش که دستنخورده میماند، وحشت میکردیم. مطمئن میشدیم حتماً گروهانی در یک گوشهی خطِ لشکر غذا نخورده.
اینطوری اعتراض میکرد به کارمان.
تا آن گروهان را پیدا نمیکردیم و غذا نمیدادیم بهشان، لب به غذایش نمیزد.
گاهی چهلوهشت ساعت غذا نمیخورد تا یقین کند همه غذا خوردهاند.
🇮 🇷 🇮 🇷
اینطوری اعتراض میکرد به کارمان.
تا آن گروهان را پیدا نمیکردیم و غذا نمیدادیم بهشان، لب به غذایش نمیزد.
گاهی چهلوهشت ساعت غذا نمیخورد تا یقین کند همه غذا خوردهاند.
🇮 🇷 🇮 🇷
۵.۷k
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.