درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
دیدگاه ها (۶)

پروانه ی محبتت را به تار عنکبوتی بینداز که سیر نباشد... محبت...

زردکوه  تونل  زنم  تونل شاهینشینم  رهنه  پاهم  تا  تو  بیایی

.کاش میدانستینه فرصتی دارم برای فراموش کردنت و نه جراتی برای...

بختیاری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط