پارت ششم
*پارت ششم*
ا/ت درحال تقلا کردن بود که از چنگال مردی که او را به جلو هل میداد خلاص شود.
"ولم کن،عوضی...داری من رو کجا میبری؟"
"حرف نباشه فقط راه برو"
بعد از پیچیدن در یک راهرو به یک در رسیدند مرد کلید را در قفل انداخت و در رو باز کرد. چشم بند ا/ت را برداشت و او را محکم هل داد طوری که دختر روی زمین افتاد.
"ه-هی وایسا!..."
اما مرد در را بست و صدای قفل کردن آن در اتاق پیچید...یک و دو.
ا/ت به سمت در رفت و شروع کرد به کوبیدن به در و فریاد زدن.
"در رو باز کن مرتیکه!...یک نفر لطفا کمک کنه. کسی اونجا نیست؟!"
...سکوت،تنها جواب ا/ت بود.
ا/ت برگشت و اتاق رو نگاه کرد...تنها چیزی که اونجا بود یه تشک و بالشت و...یه تلفن به رنگ سیاه که به دیوار چسبیده بود و بالای تشک بود...ا/ت به سمت تلفن رفت و گوشی را برداشت.
"الو؟"
تنها صدایی که میشنید صدای خش خش بود.
"...الو؟"
و دوباره صدای خش خش.
ا/ت گوشی را سر جایش گذاشت و روی تشک نشست و دوباره بلند شد و شروع کرد به گشتن اتاق که چشمش به یک راهرو کوچک افتاد که نزدیکی در ورودی بود...به سمت راهرو رفت تنها چیزی که دید...دستشویی بود
"...عالی شد."
و از راهرو خارج شد، روی تشک دراز کشید و چشماش رو بست...
(چهار ساعت بعد)
ا/ت ناگهان با صدای زنگ تلفن از خواب پرید،هراسان تلفن را برداشت...
"...الو؟"
صدایی جدی و خشک از پشت تلفن آمد...صدای یک زن!
"...پس تو هم نفر بعدی هستی؟"
(چون نمیشه همش رو گذاشت و ویسگون این اجازه رو بده پس ادامش رو بعدا میزارم🤍)
ا/ت درحال تقلا کردن بود که از چنگال مردی که او را به جلو هل میداد خلاص شود.
"ولم کن،عوضی...داری من رو کجا میبری؟"
"حرف نباشه فقط راه برو"
بعد از پیچیدن در یک راهرو به یک در رسیدند مرد کلید را در قفل انداخت و در رو باز کرد. چشم بند ا/ت را برداشت و او را محکم هل داد طوری که دختر روی زمین افتاد.
"ه-هی وایسا!..."
اما مرد در را بست و صدای قفل کردن آن در اتاق پیچید...یک و دو.
ا/ت به سمت در رفت و شروع کرد به کوبیدن به در و فریاد زدن.
"در رو باز کن مرتیکه!...یک نفر لطفا کمک کنه. کسی اونجا نیست؟!"
...سکوت،تنها جواب ا/ت بود.
ا/ت برگشت و اتاق رو نگاه کرد...تنها چیزی که اونجا بود یه تشک و بالشت و...یه تلفن به رنگ سیاه که به دیوار چسبیده بود و بالای تشک بود...ا/ت به سمت تلفن رفت و گوشی را برداشت.
"الو؟"
تنها صدایی که میشنید صدای خش خش بود.
"...الو؟"
و دوباره صدای خش خش.
ا/ت گوشی را سر جایش گذاشت و روی تشک نشست و دوباره بلند شد و شروع کرد به گشتن اتاق که چشمش به یک راهرو کوچک افتاد که نزدیکی در ورودی بود...به سمت راهرو رفت تنها چیزی که دید...دستشویی بود
"...عالی شد."
و از راهرو خارج شد، روی تشک دراز کشید و چشماش رو بست...
(چهار ساعت بعد)
ا/ت ناگهان با صدای زنگ تلفن از خواب پرید،هراسان تلفن را برداشت...
"...الو؟"
صدایی جدی و خشک از پشت تلفن آمد...صدای یک زن!
"...پس تو هم نفر بعدی هستی؟"
(چون نمیشه همش رو گذاشت و ویسگون این اجازه رو بده پس ادامش رو بعدا میزارم🤍)
- ۱.۹k
- ۳۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط