پارت 26
#پارت_26
رفتار روژان خوب بود ولی نگاهش عجیب بود.تصمیم گرفتم زیاد رو این قضیه فکر نکنم.به هر حال خونه ، خونه اونا بود و من هم یه غریبه!
میل به صبحانه نداشتم.ولی به خاطر اینکه دیشب تکرار نشه چند لقمه خوردمو کنار کشیدم.بعد از انجام عملیات در سرویس بهداشتی!دست و صورتمو خشک کردمو خواستم بیرون برم که رزمهر اومد تو...تو دستاشم پر مداد رنگی بود.
_نداشی
سرمو تکون دادم و مثل خودش گفتم
_بتش
ریز خندید و من هم روی تخت نشستم تا رزمهر هنرشو روی گچ پام پیاده کنه
روی دوزانو نشست و من هم پای چپم رو روی زمین گذاشتم.از مچ تا زیر زانو تو گچ بود.ولی بد سنگین بود!
_چی بتشم؟
کمی به چشمای خوشرنگش خیره شدم و گفتم
_هر چی دوس داری بتش
با مداد رنگیش چونشو خاروند و گفت
_نمیدونم
کمی فکر کردم
_خونوادتو بکش
لبخند مهمون لبش شد و شروع کرد و من هم همزمان حرکات دستش رو نگاه کردم
اول یه دختر کشید.یعنی یه دایره کوچیک و یه بدن مثلثی.موهای لخت مشکی و دوتا چشم و یه دهن خطی و ساده.با نمک شد!
_این کیه؟
_مامانمه
بقیه ادم هارو هم همون طور کشید.کنجکاو بودم درباره ی پدر رزمهر
_بابات کو پس وروجک؟
شونه هاش افتاد و با غم نگام کرد.چشمای طوسی قشنگش پر اب شد.از سوال بی موقعم خودم رو سرزنش کردم نکنه پدرش...
_بابام رفته مسافرت.مامانم میده زودی میادش.ولی نیومد...هر ماه فقگد سه روز میاد.
غمگین نگاش کردم.از طرفی خوشحال شدم که فکرم اشتباه بود.دستی به سرش کشیدم و با دلگرمی گفتم
_خب دیگه حتما باباییت گرفتاره دیگه عزیز دلم.این ماهم میادش میبینیش گلم غصه نخور....نمیخوای بقیه رو بکشی؟
لبخند کم رنگی زدو دوباره دست به کار شد
مردی قد بلند تر از روژان کنار مادرش کشید که دست همو گرفته بودن.بعد شروع کرد به کشیدن بچه کوچیکی که بین اونو دو ایستاده بود.
_تاله این منما
_گفتم چه خوشگله ها
خندید و کمی بالاتر مادربزرگشو کشید که روسری و عینک داشت و عصایی به دست گرفته بود!اون طرف تر از مادربزرگش...مردی رو کشید که موهاش رو زرد رنگ کرد.
_این دایی تیانه
از تلفظ تیان سرخوش خندیدم و قربون صدقش رفتم
کنار کیان دختری رو کشید کمی قد کوتاه تر از اون.که مو های مشکی فر داشت و دو تا نقطه رو لپاش.باتعجب پرسیدم
_این کیه؟
_این...تویی دیده تاله
و لبخند مرموزی زد.با حیرت گفتم
_ای شیطون..وایستا بگیرمت...
و نیم خیز شدم که مثلا بگیرمش.جیغ کوتاهیی کشید و با خنده از اتاق فرار کرد
_مگه دستم بت نرسه رزمهررر
همون جا سرجام نشستم و به نقاشی خیره شدم.واسم سوال بود که پدرش کجاست؟
_پلیسه
با تعجب سرمو بالا اوردم و هین کوتاهیی کشیدم
_چیه بابا...ترس ندارم که
کیان بود که به چارچوب در تکیه داده بود.
_نه ترس نداری ولی یه هیی یه هویی چیزی...
_هوی که جنابعالی هستی
خندیدیم و وارد اتاق شد.
رفتار روژان خوب بود ولی نگاهش عجیب بود.تصمیم گرفتم زیاد رو این قضیه فکر نکنم.به هر حال خونه ، خونه اونا بود و من هم یه غریبه!
میل به صبحانه نداشتم.ولی به خاطر اینکه دیشب تکرار نشه چند لقمه خوردمو کنار کشیدم.بعد از انجام عملیات در سرویس بهداشتی!دست و صورتمو خشک کردمو خواستم بیرون برم که رزمهر اومد تو...تو دستاشم پر مداد رنگی بود.
_نداشی
سرمو تکون دادم و مثل خودش گفتم
_بتش
ریز خندید و من هم روی تخت نشستم تا رزمهر هنرشو روی گچ پام پیاده کنه
روی دوزانو نشست و من هم پای چپم رو روی زمین گذاشتم.از مچ تا زیر زانو تو گچ بود.ولی بد سنگین بود!
_چی بتشم؟
کمی به چشمای خوشرنگش خیره شدم و گفتم
_هر چی دوس داری بتش
با مداد رنگیش چونشو خاروند و گفت
_نمیدونم
کمی فکر کردم
_خونوادتو بکش
لبخند مهمون لبش شد و شروع کرد و من هم همزمان حرکات دستش رو نگاه کردم
اول یه دختر کشید.یعنی یه دایره کوچیک و یه بدن مثلثی.موهای لخت مشکی و دوتا چشم و یه دهن خطی و ساده.با نمک شد!
_این کیه؟
_مامانمه
بقیه ادم هارو هم همون طور کشید.کنجکاو بودم درباره ی پدر رزمهر
_بابات کو پس وروجک؟
شونه هاش افتاد و با غم نگام کرد.چشمای طوسی قشنگش پر اب شد.از سوال بی موقعم خودم رو سرزنش کردم نکنه پدرش...
_بابام رفته مسافرت.مامانم میده زودی میادش.ولی نیومد...هر ماه فقگد سه روز میاد.
غمگین نگاش کردم.از طرفی خوشحال شدم که فکرم اشتباه بود.دستی به سرش کشیدم و با دلگرمی گفتم
_خب دیگه حتما باباییت گرفتاره دیگه عزیز دلم.این ماهم میادش میبینیش گلم غصه نخور....نمیخوای بقیه رو بکشی؟
لبخند کم رنگی زدو دوباره دست به کار شد
مردی قد بلند تر از روژان کنار مادرش کشید که دست همو گرفته بودن.بعد شروع کرد به کشیدن بچه کوچیکی که بین اونو دو ایستاده بود.
_تاله این منما
_گفتم چه خوشگله ها
خندید و کمی بالاتر مادربزرگشو کشید که روسری و عینک داشت و عصایی به دست گرفته بود!اون طرف تر از مادربزرگش...مردی رو کشید که موهاش رو زرد رنگ کرد.
_این دایی تیانه
از تلفظ تیان سرخوش خندیدم و قربون صدقش رفتم
کنار کیان دختری رو کشید کمی قد کوتاه تر از اون.که مو های مشکی فر داشت و دو تا نقطه رو لپاش.باتعجب پرسیدم
_این کیه؟
_این...تویی دیده تاله
و لبخند مرموزی زد.با حیرت گفتم
_ای شیطون..وایستا بگیرمت...
و نیم خیز شدم که مثلا بگیرمش.جیغ کوتاهیی کشید و با خنده از اتاق فرار کرد
_مگه دستم بت نرسه رزمهررر
همون جا سرجام نشستم و به نقاشی خیره شدم.واسم سوال بود که پدرش کجاست؟
_پلیسه
با تعجب سرمو بالا اوردم و هین کوتاهیی کشیدم
_چیه بابا...ترس ندارم که
کیان بود که به چارچوب در تکیه داده بود.
_نه ترس نداری ولی یه هیی یه هویی چیزی...
_هوی که جنابعالی هستی
خندیدیم و وارد اتاق شد.
۱.۶k
۰۵ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.