خانواده مافیایی من پارت آخر
یونگی ویو
همه نیروها فرار کردن و این خیلی مشکوکه صبر کن ببینم مینهی کجاست؟نکنه سانا بردش؟
یونگی:نههه پسرا مینهی رو دزدید(بلند)
دوروز بعد
مینهی ویو
دوروزه که سانا همش داره منو شکنجه میکنه بدنم بدجوری درد میکنه
در باز شد و قامت نحس سانا نمایان شد
یانه:خب خب خانوم کوچولو وقتشه یکم درد بکشی
مینهی:مهم نیست هر کاری میخوای بکن
سانا:اوه جدا پس قراره بمیری درست جوری که یونگی جینا رو کشت منم تورو میکشم
مینهی:چی؟
سانامحکم دستای مینهی رو بست و اونو کشون کشون به حیاط عمارتش برد
سانا:خب اگه حرفی لحظات آخر عمرت داری بگو میشنوم
مینهی:تو یه هرزه روانی هستی(همون می چین سِکی کی درامرا)
سانا:خفه شو(به بازوی مینهی شلیک میکنه)
مینهی:آههه
بعد تفنگو به سمت سر مینهی نشونه گرفت مینهی محکم چشماشو بست
سانا:یک...دو....سه....
با دنیا خدافظی کن
بنگ
اما هیچ اتفاقی نیوفتاد و فقط سانا با کلی خون پخش زمین شد درسته پسرا مینهی رو نجات دادن
جین بدو بدو میاد سمت مینهی
جین:حالت خوبه؟(داداشمگه نمیبینی گلوله خورده؟)
مینهی:آره خوبم فقط میشه بریم خونه اههه
جین:باشه باشه الان میریم تاقت بیار
در عمارت
دکتر:یه خبر بد و یه خبر خوب خبر خوب اینه که ایشون هنوز زندن ولی خبر بد اینه که ایشون به کما رفتن چون خون زیادی رو از دست داده بودن و گلوله نزدیک قلبشون خورده(بچه ها دلیل اینکه خون زیادی از دست داده شکنجه های سانا بوده)
پسرا همشون نفس عمیق میکشن
دوماه بعد
یونگی درحالی که دستای مینهی رو گرفته
یونگی:مینهیا کی میخوای به هوش بیای؟دلم برات تنگ شده
نامجون بالبخند:یونگی
یونگی:کشتیشون؟(اعضای گروه سانارو میگه)
جیمین:آره کشتیمشون
جیهوپ:یو..یونگی داره به هوش میاد مینهی به هوش اومد و اونا تا ابد باهم زندگی کردن
.
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد ببخشید اگه آخرش مسخره تموم شدو مرسی که حمایت کردید☁️💜☁️
همه نیروها فرار کردن و این خیلی مشکوکه صبر کن ببینم مینهی کجاست؟نکنه سانا بردش؟
یونگی:نههه پسرا مینهی رو دزدید(بلند)
دوروز بعد
مینهی ویو
دوروزه که سانا همش داره منو شکنجه میکنه بدنم بدجوری درد میکنه
در باز شد و قامت نحس سانا نمایان شد
یانه:خب خب خانوم کوچولو وقتشه یکم درد بکشی
مینهی:مهم نیست هر کاری میخوای بکن
سانا:اوه جدا پس قراره بمیری درست جوری که یونگی جینا رو کشت منم تورو میکشم
مینهی:چی؟
سانامحکم دستای مینهی رو بست و اونو کشون کشون به حیاط عمارتش برد
سانا:خب اگه حرفی لحظات آخر عمرت داری بگو میشنوم
مینهی:تو یه هرزه روانی هستی(همون می چین سِکی کی درامرا)
سانا:خفه شو(به بازوی مینهی شلیک میکنه)
مینهی:آههه
بعد تفنگو به سمت سر مینهی نشونه گرفت مینهی محکم چشماشو بست
سانا:یک...دو....سه....
با دنیا خدافظی کن
بنگ
اما هیچ اتفاقی نیوفتاد و فقط سانا با کلی خون پخش زمین شد درسته پسرا مینهی رو نجات دادن
جین بدو بدو میاد سمت مینهی
جین:حالت خوبه؟(داداشمگه نمیبینی گلوله خورده؟)
مینهی:آره خوبم فقط میشه بریم خونه اههه
جین:باشه باشه الان میریم تاقت بیار
در عمارت
دکتر:یه خبر بد و یه خبر خوب خبر خوب اینه که ایشون هنوز زندن ولی خبر بد اینه که ایشون به کما رفتن چون خون زیادی رو از دست داده بودن و گلوله نزدیک قلبشون خورده(بچه ها دلیل اینکه خون زیادی از دست داده شکنجه های سانا بوده)
پسرا همشون نفس عمیق میکشن
دوماه بعد
یونگی درحالی که دستای مینهی رو گرفته
یونگی:مینهیا کی میخوای به هوش بیای؟دلم برات تنگ شده
نامجون بالبخند:یونگی
یونگی:کشتیشون؟(اعضای گروه سانارو میگه)
جیمین:آره کشتیمشون
جیهوپ:یو..یونگی داره به هوش میاد مینهی به هوش اومد و اونا تا ابد باهم زندگی کردن
.
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد ببخشید اگه آخرش مسخره تموم شدو مرسی که حمایت کردید☁️💜☁️
۳۷.۸k
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.