█دبــــــیــــــــــرســــــــــتـــــان اکســـــــــــــ
█دبــــــیــــــــــرســــــــــتـــــان اکســـــــــــــــو█
رابـــــطـــــه شخصیــــــــــت هـــــا:
کیـــــم میـــــن کـــــے(خودم) خـــــواهـــــر دو قـــــلــــــــــویِ کیـــــم جیـــــن میــــــــــن↯
دوستـــــاشـــــون(اسم اکیپشون N.J.D.M) در دبیـــــرستـــــان(همسایه هم هستن) :
دائه میــــــــــن
نــــــــــانــــــــــا
⇧همشـــــون ســــــــــال اول هســــــــــتن⇧
+ E.X.O
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\
\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
#قسمت_اول
#دبیرستان_اکسو
امروز روز اول بود و من همراهn.j.d قرار بود به دبیرستان بریم
از روی تخت پایین اومدم و بعد از شونه کردن موهای کوتاهم «عکس n.j.t.m روی پوستر هست» از داخل کمد لباس هام یونیفرمم رو که به رنگ مشکی بودن با کراوات قرمز رنگ و پیرهنی سفید همراه یک دامن کوتاه به رنگ مشکی با نوار های قرمز ، بیرون اوردم
لباسم رو در اورده بودم و اماده ی پوشیدن یونیفرمم بودم که یکهو در باز شد
سریع یونیفرمم رو جلوی خودم گرفتم و جیغ زدم
جین : یوهاهاها
_زهر مار ، بلند نیستی در بزنی؟
جین : نه....
_حالا برو بیرون دارم لباس عوض میکنم
جین : یونیفرمام اتو ندارن:/
_به من چه://
جین : بیا برام اتوشون کن
_یااااااااا
یونیفرمم رو دستم گرفتم و با سرعت به طرفش رفتم و شروع کردم به زدنش
جین : مین کییییی باش خودم اتوشون میکنم نزنننن
_برووووو
جین : باشه باشه
جین رفت و بعد از رفتنش در اتاقم رو قفل کردم
بعد از پوشیدن لباس هام و ارایش خیلی کمی که روی صورتم انجام دادم ، کوله پشتی کوچیک و قرمز رنگم رو روی شونم انداختم و از اتاق بیرون اومدم
جین رو به روم ایستاده بود
موهاش رو دو طرفه گوجه ای بسته بود و موهای چتریش رو روی پیشونیش انداخته بود ، یونیفرم هم خیلی بهش میومد و خیلی خوشگل شده بود
کوله پشتیش هم با کوله پشتی من یکی بود
ما دو قلو هستیم ، از نظر ظاهر تقریبا شباهتی نداریم ، اما از نظر اخلاق و رفتار و وسایل و چیز های دیگه کاملا شبیه هم بودیم
جین : بریم؟
_بریم!!!
«اتاق های من و جین در طبقه ی سوم خونمون بود ، خونه ی ما یه ساختمون سه طبقه است که در طبقه ی اول اتاق های پذیرایی با سقف های بلند و پنجره های دراز و سالنی باز قرار دارن و از طریق پله ی وسط بزرگترین اتاق پذیرایی این طبقه به طبقه ی دوم متصل میشه ، در طبقه ی دوم اتاق های مادر و پدر و یک سالن خیلی کوچیک قرار داره ، طبقه ی سوم از سایر طبقات کوچیکتره و فقط اتاق های من و جین اونجا هستن»
از طریق پله ها به طبقه ی اول رفتیم و بعد وارد حیاط شدیم
«حیاط خونه خیلی بزرگه و بیشتر به باغ شباهت داره و ساختمون درست وسط این باغ بزرگ واقع شده »
حیاط رو پشت سر گذاشتیم و بعد از باز کردن در با ته مین و نانا روبه رو شدیم
دائه مین : مین کیااااا
نانا : جینی یاااا
_سلامممم
بعد همدیگه رو بغل کردیم
دیروز همدیگه رو ندیده بودیم و اون روز برامون مثل یک سال گذشته بود
جین : شما اینجا چکار میکنید?
دائه مین :،منظورت چیه؟
جین : مگه پدرامون نگفته بودن که نمیتونیم باهم بریم دبیرستان؟
نانا : وای ، راست میگی
دائه مین : کاملا فراموش کرده بودم
ناگهان دیدیم سه تا ماشین مدل بالای مشکی با شیشه های دودی وارد خیابون شدن و جلوی ما متوقف شدن
_هه
دائه مین : اینا دیگه چین؟
نانا : با اینا باید بریم دبیرستان؟
دیدم که سه تا مرد با کت و شلوار های مشکی و خیلی شیک و مرتب و در حالی که هرکدوم عینک های افتابی ای به یک شکل به چشم داشتن از ماشین ها پیاده شدن
+خانم ها ، مین کی و جین مین لطفا بفرمایید
+خانم دائه مین لطفا بفرمایید
+خانم نانا لطفا بفرمایید
نزدیک بود گریه کنم
خیلی دلم میخواست با بچه ها و پیاده به مدرسه بریم
اونوقت میتونستیم کلی شیطنت کنیم و برنامه های مختلف بچینیم که توی دبیرستان انجام بدیم
همه نقشه هامون ظاهرا نقشه بر اب شده بود
نگاه های کوتاهی به نشانه ی نارضایتی به هم انداختیم
هیچکدوم نمیتونستیم مخالفت کنیم
چون اخرین باری که خلاف خواسته ی پدرامون عمل کرده بودیم ، برای یک هفته در اتاقامون زندانی شده بودیم
جین با حالتی عصبانی رفت و داخل ماشین نشست
اما من مردد بودم
ای کاش میتونستیم از دستشون فرار کنیم
دیگه واقعا از این همه تجمل خسته شده بودم
چاره ی دیگه ای نداشتم
سوار ماشین شدم و نانا و دائه مین هم همین کاررو کردن
من کنار شیشه ی سمت چپ و جین کنار شیشه ی سمت راست نشستیم
نمیتونستیم باهم حرف بزنیم چون مطمئن بودیم این راننده دقیقا عین همه ی حرفامونو به پدرمون میزنه
در کوله پشتیم رو باز کردم
یه برگ کاغذ از دفترچم پاره کردم و توی کاغذ نوشتم :
بیا فرار کنیم
جین متعجب نگام کرد ، خندید و نوشت :
دیوونه شدی؟اخه چطوری؟
نوشتم:
وقتی پیاده شدیم فرار میکنیم ، رمزمون رو که یادته؟ دائه مین و نانا هم این رمز رو می
رابـــــطـــــه شخصیــــــــــت هـــــا:
کیـــــم میـــــن کـــــے(خودم) خـــــواهـــــر دو قـــــلــــــــــویِ کیـــــم جیـــــن میــــــــــن↯
دوستـــــاشـــــون(اسم اکیپشون N.J.D.M) در دبیـــــرستـــــان(همسایه هم هستن) :
دائه میــــــــــن
نــــــــــانــــــــــا
⇧همشـــــون ســــــــــال اول هســــــــــتن⇧
+ E.X.O
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\
\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
#قسمت_اول
#دبیرستان_اکسو
امروز روز اول بود و من همراهn.j.d قرار بود به دبیرستان بریم
از روی تخت پایین اومدم و بعد از شونه کردن موهای کوتاهم «عکس n.j.t.m روی پوستر هست» از داخل کمد لباس هام یونیفرمم رو که به رنگ مشکی بودن با کراوات قرمز رنگ و پیرهنی سفید همراه یک دامن کوتاه به رنگ مشکی با نوار های قرمز ، بیرون اوردم
لباسم رو در اورده بودم و اماده ی پوشیدن یونیفرمم بودم که یکهو در باز شد
سریع یونیفرمم رو جلوی خودم گرفتم و جیغ زدم
جین : یوهاهاها
_زهر مار ، بلند نیستی در بزنی؟
جین : نه....
_حالا برو بیرون دارم لباس عوض میکنم
جین : یونیفرمام اتو ندارن:/
_به من چه://
جین : بیا برام اتوشون کن
_یااااااااا
یونیفرمم رو دستم گرفتم و با سرعت به طرفش رفتم و شروع کردم به زدنش
جین : مین کییییی باش خودم اتوشون میکنم نزنننن
_برووووو
جین : باشه باشه
جین رفت و بعد از رفتنش در اتاقم رو قفل کردم
بعد از پوشیدن لباس هام و ارایش خیلی کمی که روی صورتم انجام دادم ، کوله پشتی کوچیک و قرمز رنگم رو روی شونم انداختم و از اتاق بیرون اومدم
جین رو به روم ایستاده بود
موهاش رو دو طرفه گوجه ای بسته بود و موهای چتریش رو روی پیشونیش انداخته بود ، یونیفرم هم خیلی بهش میومد و خیلی خوشگل شده بود
کوله پشتیش هم با کوله پشتی من یکی بود
ما دو قلو هستیم ، از نظر ظاهر تقریبا شباهتی نداریم ، اما از نظر اخلاق و رفتار و وسایل و چیز های دیگه کاملا شبیه هم بودیم
جین : بریم؟
_بریم!!!
«اتاق های من و جین در طبقه ی سوم خونمون بود ، خونه ی ما یه ساختمون سه طبقه است که در طبقه ی اول اتاق های پذیرایی با سقف های بلند و پنجره های دراز و سالنی باز قرار دارن و از طریق پله ی وسط بزرگترین اتاق پذیرایی این طبقه به طبقه ی دوم متصل میشه ، در طبقه ی دوم اتاق های مادر و پدر و یک سالن خیلی کوچیک قرار داره ، طبقه ی سوم از سایر طبقات کوچیکتره و فقط اتاق های من و جین اونجا هستن»
از طریق پله ها به طبقه ی اول رفتیم و بعد وارد حیاط شدیم
«حیاط خونه خیلی بزرگه و بیشتر به باغ شباهت داره و ساختمون درست وسط این باغ بزرگ واقع شده »
حیاط رو پشت سر گذاشتیم و بعد از باز کردن در با ته مین و نانا روبه رو شدیم
دائه مین : مین کیااااا
نانا : جینی یاااا
_سلامممم
بعد همدیگه رو بغل کردیم
دیروز همدیگه رو ندیده بودیم و اون روز برامون مثل یک سال گذشته بود
جین : شما اینجا چکار میکنید?
دائه مین :،منظورت چیه؟
جین : مگه پدرامون نگفته بودن که نمیتونیم باهم بریم دبیرستان؟
نانا : وای ، راست میگی
دائه مین : کاملا فراموش کرده بودم
ناگهان دیدیم سه تا ماشین مدل بالای مشکی با شیشه های دودی وارد خیابون شدن و جلوی ما متوقف شدن
_هه
دائه مین : اینا دیگه چین؟
نانا : با اینا باید بریم دبیرستان؟
دیدم که سه تا مرد با کت و شلوار های مشکی و خیلی شیک و مرتب و در حالی که هرکدوم عینک های افتابی ای به یک شکل به چشم داشتن از ماشین ها پیاده شدن
+خانم ها ، مین کی و جین مین لطفا بفرمایید
+خانم دائه مین لطفا بفرمایید
+خانم نانا لطفا بفرمایید
نزدیک بود گریه کنم
خیلی دلم میخواست با بچه ها و پیاده به مدرسه بریم
اونوقت میتونستیم کلی شیطنت کنیم و برنامه های مختلف بچینیم که توی دبیرستان انجام بدیم
همه نقشه هامون ظاهرا نقشه بر اب شده بود
نگاه های کوتاهی به نشانه ی نارضایتی به هم انداختیم
هیچکدوم نمیتونستیم مخالفت کنیم
چون اخرین باری که خلاف خواسته ی پدرامون عمل کرده بودیم ، برای یک هفته در اتاقامون زندانی شده بودیم
جین با حالتی عصبانی رفت و داخل ماشین نشست
اما من مردد بودم
ای کاش میتونستیم از دستشون فرار کنیم
دیگه واقعا از این همه تجمل خسته شده بودم
چاره ی دیگه ای نداشتم
سوار ماشین شدم و نانا و دائه مین هم همین کاررو کردن
من کنار شیشه ی سمت چپ و جین کنار شیشه ی سمت راست نشستیم
نمیتونستیم باهم حرف بزنیم چون مطمئن بودیم این راننده دقیقا عین همه ی حرفامونو به پدرمون میزنه
در کوله پشتیم رو باز کردم
یه برگ کاغذ از دفترچم پاره کردم و توی کاغذ نوشتم :
بیا فرار کنیم
جین متعجب نگام کرد ، خندید و نوشت :
دیوونه شدی؟اخه چطوری؟
نوشتم:
وقتی پیاده شدیم فرار میکنیم ، رمزمون رو که یادته؟ دائه مین و نانا هم این رمز رو می
۲۵.۰k
۰۷ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.