شهدا

بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
داستان زیبای دو رفیق شهید دفاع مقدس
همه جا معروف شده بودن به باهم بودن ،
تو جبهه حتی اگه از هم جدا شونم میکردن آخرش ناخواسته و تصادفی دوباره برمیگشتند پیش هم
خبر شهادت علی رو که آوردن ، مادر محمد هم دو دستی تو سرش میزد و می‌گفت : بچه ام
اول همه فکر میکردن علی رو هم مثل بچه خودش میدونه ، به خاطر همین داره اینجوری گریه میکنه
بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی ، تو هنوز زانوهات محکمه ، تو باید مادر علی رو دلداری بدید
همونجوری که های‌ های اشک می‌ریخت گفت : زانوهای محکمم کجا بود
اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم شهید شده اونا محاله از هم جدا شوند
عهد بسته بودند که بدون هم پیش سیدالشهدا نروند
برادر پاسدار که خبر آورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمی که روی پاکت بعدی نوشته شده بود خیره مونده بود
نوشته بود شهید سید محمد رجبی 
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#به_تو_از_دور_سلام
#ما_ملت_شهادتیم
#شهید
#شهیدان_رفقای_دنیا_و_آخرت
#شهیدان_دوستان_با_مرام_دوستدار
#شهیدان_شفیعان_هر_دو_جهان
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_لشکر_های_اسلام
#شهدای_دهه_شصت
#رفقای_شهیدم
#رفیق_شهیدم_حسن_حسن_زاده_سرای
#حسن_ختام_عاشقی