چه می شد هستی ام گل بود تا از شاخه بردارم

چه می شد هستی ام گل بود تا از شاخه بردارم
که محض لحظه ای لبخند، در دست تو بگذارم

جوانی ام، غـرورم، آبـرویم، آرزوهایـم...
تمام آنچه را که از خودم هم دوست تر دارم

اگر از من بپرسی، عشق "رازمطلق" است، اما

تماماً عـشق تو پـیداست در اجزای رفتارم!

یقین ای دورِ سوسوزن! تو هم دیری نمی پایی
چنان که من سراغ از آسـمان تار خود دارم

فقط در لحظه هایم باش،بی دیدار، بی منّت
نه اینکه آدمم؟ قدری هوا را هم سزاوارم!

بگو با که، کجا، سر می گذاری تا بدانم که
کجا، تنها، سری بر زانوان خویش بگذارم
دیدگاه ها (۴)

®

®

از تو ای عشق در این دل چه شررها دارمیادگار از تو چه شبها ، چ...

®

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط